Abstract:
بی گمان هر نویسنده با شگرد روایی و دستور زبان خاص خود، داستانی با فرم جدید پدید می آورد؛ در این راه گاه از الگوهای روایی کلاسیک، مدرن و پسامدرن استفاده می کند وگاه نیز با هنجارشکنی، شیوه ی نوینی را در دنیای داستان ایجاد می کند. عباس معروفی، با شگرد روایی خاص خود و با پیروی از الگوی روایی مدرنی دست به نگارش رمان پیکر فرهاد زده، او برخی از مولفه های پست مدرنیسم را نیز در داستان خود مورد توجه قرارداده است، به گونه ای که این مولفه ها داستان او را به دنیای رمان های پست مدرن نزدیک می کند. پیکر فرهاد رمانی است که از هر گوشه ی آن صدای متنی به گوش می رسد و در بطن هر ماجرایی شخصیتی تاریخی به چشم می خورد. نویسنده با چنین تمهیدی، بسیاری از سخنان خود را در میان سطور داستان می گنجاند و آشکارا احساس خود را به شخصیت های تاریخی داستانش نشان می دهد.او در بحث بینامتنیت، آنجا که آگاهانه این مولفه را به کار می گیرد، بیشتر به آثار شاعران و نویسندگان دلخواه خود نظردارد. فروغ فرخزاد، احمدشاملو، صادق هدایت و بیش از همه آثار نظامی مورد توجه معروفی قرار می گیرد. اوعلاوه براین دو مولفه، اصل عدم قطعیت را-که مهمترین ویژگی پسامدرن است- درداستان مبنا قرار می دهد. درواقع اساس پیکر فرهاد بر رویا، ابهام و تردید است. هیچ چیزدراین داستان قطعی نیست. همه ی حوادث در فضایی خواب زده و رویاگونه می گذرد و راوی داستان روایتگر حوادثی است که هنوز رخ نداده است.
Machine summary:
عباس معروفی با شگرد روایی خاص خود و پیروی از الگوی روایی مدرنی، رمان پیکر فرهاد را نوشته و برخی از مؤلفههای پستمدرنیسم را در داستانش مورد توجه قرار داده است؛ بهگونهای که این مؤلفهها داستان او را به دنیای رمانهای پستمدرن نزدیک میکند.
چ. نیما یوشیج، پدر شعر نو فارسی گاهی نویسنده از ذهن اشخاص داستان ماجرایی را بیان میکند که شخصیتی تاریخی در آن نقش دارد و خواننده را دچار این تردید میکند که آیا این حوادث قصه است یا واقعیت دارد: گفتم برایتان؟ موضوع انشای ما مثل همیشه مزخرف بود و من حرف دلم را نوشتم.
درحالی که نگارندگان این پژوهش بر این باورند که هدایت باوجود کاربرد شخصیتها و سایر عناصر داستانی مشابه در دو پارة داستان، با توجه به نوع تعمیمهای معنایی متفاوتی که برای مفاهیم انتزاعی یکسان در این دو قسمت بهکار برده و اختلاف بسامد مفاهیم انتزاعی و نگاشتهای استعاری آنها در هر قسمت و نیز تفاوت استعارههای کانونی این دو پاره، بینش و نگاه متفاوتی را در هریک دنبال کرده است.
اما پارة دوم داستان روایت دیگری از زندگی راوی است: چون زن اثیری را از دست داده است، به تریاک پناه میبرد و به خواب فرومیرود و پس از بیداری در محیطی قرار میگیرد که تمام شخصیتها و اتفاقهایی که میبیند، نادلخواه و ناخوشایند اوست.
ب. با توجه به آنچه درباب کاربرد قلمروهای حسی در این داستان گفته شد، هدایت از قلمروهای انسان و شیء بیش از محسوسات دیگر استفاده کرده است.