چکیده:
نوشتار حاضر به بررسی جسمانگاری متکلمان در باب نفس پرداخته است. عموم متکلمان بهجز معدود اشخاصی که با رویکرد عقلی - فلسفی هماهنگ شدهاند، نفس را جسم میدانند؛ این جسمانگاری شامل عرضیت نفس، جسم لطیف، جزء لایتجزی و هیکل محسوس میباشد. در ادامه بحث، لوازم هریک از این نظریات مورد تحلیل قرار گرفته و سپس به بررسی مبانی فکری ایشان در اتخاذ رویکرد جسمانگارانه پرداخته شده است. رویکرد ظاهرگرایانه به نصوص دینی و دغدغه اثبات توحید در اتخاذ نظریه جسمانگاری کلامی، نقش مبنایی دارد. ازاینرو متکلمان تجرد را در انحصار خداوند قرار داده و ماسوای خداوند را در حدوث و زوال و جسمانیت مینشانند. نفس نیز بهعنوان مخلوق الله از این قاعده مستثنا نبوده و برای احتراز از هر نوع تشبیه، اخذ این دیدگاه ضروری دانسته شده است.
The author has studied theologians` corporeal concept of human soul. Most theologians، except those of philosophical way of study، have viewed human soul as a corporeal thing. Their corporeal concept includes those knowing it as incident، soft body، atom and specific apparent body. In the paper، the principles and consequences of theologians` corporeal concept of human soul have been critically studied. Appearance-based approach to religious and revealed texts has been of a fundamental part in their views of human soul. They، therefore، have viewed immateriality as something restricted to God. All beings other than God have been considered as spatiotemporal and corporeal. Therefore، avoiding any similarity between God and His creatures، one never can qualify human soul with God`s qualification.
خلاصه ماشینی:
"ابوعلی جبائی (303ق) و فرزندش ابوهاشم جبائی (321ق)، قاضی عبدالجبار معتزلی (415ق)، از متکلمان شیعه نیز ابراهیم بن اسحاق نوبخت در قرن چهارم یا پنجم و سید مرتضی (436ق) و شیخ طوسی (460ق) با تعابیر و دلایل مشابه، نظریه هیکل محسوس را در تبیین و تعریف حقیقت انسان بهعنوان مکلف ارائه میکنند (اشعری، بیتا، ص334؛ بدوی، 1374، ج1، ص339؛ صبحی، 1405، ج1، ص304؛ همدانی، 1965-1962، ج11، ص334؛ ابننوبخت، 1413، ص54؛ علمالهدی، 1411، ص32و113؛ همو، 1405، ج2، ص268؛ طوسی، 1358، ص352- 344).
کلام قاضی در رد جزء لایتجزی و تجرد نفس است؛ به این ترتیب که اگر ما انسان را چیزی غیر از این بدن محسوس بدانیم، فاعل امور یا چیزی حال و عارض در بدن است (نظریه جزء لایتجزی) و ازآنجاکه عرض قائم به خود نیست، نمیتواند فاعل و مدبر امور بدن باشد؛ یا اینکه جوهری در مجاورت بدن است که تدبیر او بهجهت عدم تعلق به بدن، بهعنوان فعل مخترع شناخته میشود؛ لکن فعل مخترع در میان متکلمان منحصر به خداوند است (سمیح دغیم، 1998، ج2، ص1160و1194).
شیخ طوسی ضمن استدلال در اثبات نظریه هیکل محسوس، تجرد نفس و نظریه جزء لایتجزی را نقد میکند؛ با این توضیح که حلول جوهر فرد در یک عضو بدن و نیز تعلق نفس مجرد در یک بخش بدن، صرفا به فعال بودن همان عضو و تدبیر در آن بخش میانجامد؛ درحالیکه با پذیرش بدن بهعنوان فاعل قادر و زنده، تمامی اعضا و جوارح بهراحتی در ادراک و انجام افعال خود شرکت دارند؛ چنانکه تجارب محسوس نیز همین امر را تأیید میکنند و اگر ساختمان اندام انسان از بین برود، حیات نیز بهیکباره از آن خارج میشود."