چکیده:
وقوع انقلاب های رنگی در کشورهای پسا کمونیستی، آمریکای لاتین و خاورمیانه سبب شده است تا پژوهشگران از زوایای گوناگون به ابعاد و ویژگیهای مختلف این تحولات جدید بپردازند. به همین طریق ، ارائه ی یک چارچوب «نظری» جامع از تلفیق نظریات موجود نظریه پردازان شاخص این حوزه و مولفه های «عینی» این انقلاب ها و سپس تحلیل و مقایسه ی تطبیقی انقلاب های رنگی پیروز و نافرجام بر اساس این چارچوب واحد، مبنای تلاش نوشتار حاضر بوده است . ضمن آنکه ماهیت و چیستی انقلاب های رنگی به عنوان پدیده ای سیاسی و احیانا اجتماعی، تمایز و نسبت سنجی این مفهوم از سایر پدیده های سیاسی و اجتماعی از قبیل جنبش ها و شورش های اجتماعی، انقلاب ، اصلاحات و... را ضروری میسازد.
خلاصه ماشینی:
انقلاب بدون خشونت پرتغال در اواسط دهه ی ١٩٧٠، جنبش همبستگی در لهستان ، سقوط رژیم خودکامه مجارستان با اعتصاب های کارگری، مقاومت مدنی مردم فیلیپین در سال ١٩٨٦علیه دیکتاتوری "مارکوس "، فروپاشی حکومت های کمونیستی آلمان شرقی و رومانی، انقلاب مخملی چکسلواکی سابق در سال ١٩٨٩، انقلاب ١٩٩٠ بلغارستان تحت حمایت علنی آمریکا و اعتراضات دانشجویی میدان تیان آنمن چین مشهورترین مثال هایی است که برای این شکل از انقلاب های نرم ذکر می شود.
در این میان تحولات انتخاباتی مشابهی همچون انقلاب سرو لبنان ، بی رنگ ونزوئلا و آذربایجان ، زعفرانی میانمار، انقلاب انگور مولداوی، زرد مغولستان و جین بلاروس و نهایتا انقلاب سبز ١٣٨٨ ایران نیز رخ داده که به سبب نبود شرایط لازم برای پیروزی، به ناکامی مخالفان در رسیدن به اهدافشان منجر شده و انقلاب های رنگی «نافرجام » را شکل داده اند.
همچنین استفاده از انتخابات به عنوان فرصتی برای بسیج توده ای و نقش عامل خارجی (افتخاری ١٣٨٥: ٢٤ و ٢٦-٣٣)، مسالمت آمیز بودن ، مشارکت توده ای و تغییر باند حاکم ، (حاجیانی ١٣٨٧: ٦٩-٧٠) نیز به عنوان مهم ترین عناصر اصلی و ممیزه ی انقلاب های رنگی ذکر شده است .
به عنوان نمونه ، مشروعیت مردمی رژیم و نخبگان حاکم ، چرخش آزاد قدرت طی انتخابات سالم و بدون شائبه در دوره های گذشته انتخاباتی (همان گونه که در ونزوئلا، بلاروس ، روسیه و ایران شاهد آن بوده ایم ) در این کشورها مانع سراسری و فراگیر شدن اعتراضات به کل کشور و اقشار اجتماعی گردید و هواداران نظام حاکم نیز با برگزاری تظاهرات خیابانی به عرض اندام در برابر تظاهرات مخالفان پرداخته اند.