چکیده:
از مسائلی که در سنت تصوف و عرفان اسلامی به آن توجه بسیار شده است، مساله علم و دانایی است و شوون و مراتب آن و تفاوت دانایی حقیقی از نادانی ای که خود را دانایی می نماید و اینکه چگونه می توان به این دانایی حقیقی رسید. از این رو یکی از مساعی اصلی عارفان مسلمان، خصوصا به هنگامی که علوم دیگر به نام علم مشهور می شوند، احیای علم حقیقی است. کتاب احیاء علوم الدین امام محمد غزالی یکی از نمونه های اولیه و بارز این تلاش است. مثنوی مولوی نیز از یک جهت، احیاء علوم الدین دیگری است. مولانا در این کتاب شریف در عین اینکه به مصادیق حماقت و نادانی اشاره می کند و اصناف نادانان و احمقان را برمی شمارد، علم و عقل و مراتب آن و رابطه میان علم و جهل و آن جهل را که علم می نماید و ارتباط میان این علم با علوم دیگر را نیز معین می کند.
در این مقاله ضمن نشان دادن مراتب علم در مثنوی، اعم از نقلی، عقلی، قلبی و تجربی و ریاضی، به بیان ارتباط هر یک با دیگری و تعیین حد هرکدام پرداخته می شود و به این مساله نیز توجه می شود که حقیقت دانایی در مثنوی با علم و دانایی در دوره جدید چه نسبتی دارد و این پرسش به طور اجمالی بررسی می شود که آیا چنان که بعضی از روشنفکران مسلمان می پندارند، تفکر عرفانی مانع پیشرفت علم در تاریخ تمدن اسلامی شده است؟
One issue which was the center of attention in Islamic Sufism and mysticism was knowledge and sapience and its aspects and hierarchy، the difference between the real knowledge and sapience and ignorance which shows itself as wisdom، and how it is possible to achieve such a sapience. Hence one of the attempts of the Muslim mystics was –especially when other sciences were considered as a knowledge- to revive the real knowledge. The book entitled ‘The Revival of the Knowledge of Religion’ by Muhammad Ghazali is one of the primitive and obvious examples of such attempt. There is in one respect resemblance between ‘Mathnawi Maʽnavi’ and ‘The Revival of the Knowledge of Religion’. While Mawlavi shows the examples of benightedness and refers to the groups of benighted people in this noble book، he determines the knowledge and intellect and its hierarchy، the relation between sapience and ignorance and demonstrates the benightedness which shows itself as a sapience. He also refers to the relation between knowledge and other sciences.
In this paper، I tend to delineate the hierarchy of knowledge such as narrative، intellectual، heartfelt، experiential and mathematical ones and their relations with each other and determine the boundaries of each of them. Furthermore، I consider the relation between the real knowledge and sapience in Mathnawi with the concept of knowledge and consciousness in the modern age. I also examine briefly the question whether mystical thought – as some Muslim intellectuals claim- has hindered the progress of science in the history of the Islamic civilization?
خلاصه ماشینی:
بدينجهت به دنبال ابيات مذكور، خطاب به حضرت علي(ع) ميگويد كه چون ايشان به علم تحقيقي رسيده، تأويل در حدّ و مقام آن بزرگوار است؛ نه معتزله: اي علي كه جمله عقل و ديدهاي شمهاي واگو از آنچه ديدهاي (1/3745) عقل فلسفي به نظر مولانا فلاسفه نيز اگر با همين عقل قشري، مثل عقل معتزله، بخواهند با پاي استدلالي چوبين خود و با اتّكاء به صرف مفاهيم ذهني، قدم در قلمرو و ساحتي از دين بگذارند كه جاي آنها نيست و با اتکا به عقل پوستجوي خود تصوّر كنند كه ميتوانند در محدوده اين عقل، درك حقايق ديني كنند؛گمراه و بلكه دورتر و دورتر از مطلوب ميشوند.
مولانا علوم طبيعي و رياضي را نيز بهنحوي مرتبط با علم دين ميكند و در مقام تعظيم و تكريم علوم و صنايع و حرفهها، منشأ همه آنها را وحي ولي گسترش و افزايش آنها را حاصل عقل ميداند و ميگويد: اين نجوم و طب، وحي انبياء است عقلو حس را سويبيسو رَه كجاست عقل جزوي عقل استخراج نيست جز پذيراي فن و محتاج نيست قابل تعليم و فهم است اين خرد ليك صاحب وحي تعليمش دهد جمله حرفتها يقين از وحي بود اوّل او ليك عقل آن را فزود (4/97ـ1294) امّا عدم فهم منشأ و جايگاه اين علوم در مثنوي و اصولاً در نوع تفكّر و آثار عرفاني، موجب القاء اين شبهه از جانب برخي روشنفكران مسلمان - به اقتضاي خودِ انديشه روشنفكري- شده كه عرفان سدّ راه پيشرفت علم در تاريخ شده است.