چکیده:
این پژوهش با هدف سنخشناسی انواع طلاق و زمینههای آن انجام شده است. برایناساس با اتخاذ رویکرد کیفی و تکنیک مصاحبة عمیق نیمهساختاریافته به بررسی درک و تصور سوژههای مطلّقه از زمینههای طلاق خود و نحوة تفسیر آنان از این واقعه پرداختیم.نتایج مصاحبههای کیفی با 36 مرد و زن مطلّقة تهرانی درمجموع شش تیپ گوناگون طلاق را شناسایی کرد که هریک زمینهها و ویژگیهای خاص خود را دارد. براینمبنا تیپهای طلاق عقلانیـ فاعلانه، عقلانیـ توافقی، عقلانیـ منفعلانه، عقلانیـ جاهطلبانه، طلاق اجباری و طلاق شتابزده بهدست آمد. این سنخشناسی از گونههای مختلف طلاق براساس میزان "عاملیت" افراد در عملیشدن کنش طلاق دستهبندی شدهاند که این عاملیت خود از دو عامل میزان "عقلانیت" و میزان "تمایلات عاطفی" افراد درمقابل رخداد طلاق متاثر است. علاوهبراین، تفاسیر افراد از "علل طلاق" و نیز برخی متغیرهای زمینهای خرد و کلان نقش مهمی در شکلگیری سنخهای گوناگون طلاق دارند. یافتهها همچنین حاکی از آن است که نحوة مواجهة کنشگران با طلاق و زندگی پس از آن و نیز کیفیت کنونی زندگی آنان تحت تاثیر تیپهای گوناگون طلاق است. ازاینرو، پژوهش حاضر لزوم پیشگیری از طلاقهای شتابزده و جاهطلبانه و لزوم توانمندسازی سوژههای درگیر با طلاق اجباری را در برنامههای مداخلاتی یادآور میشود.
خلاصه ماشینی:
"ازاینرو، سوژههایی که با عاملیت مضاعف تصمیم به طلاق عقلانی فاعلانه گرفتهاند عموما بهدلیل بهبود کیفیت زندگی پساز طلاقشان، گرایشهای ذهنی مثبتی را دربارة طلاق گزارش کردهاند؛ چراکه از نگاه آنها طلاق بیشاز آنکه شکست باشد راهبرد است.
گرایشهای منفی سوژههای حاضر در این دسته به ایندلیل است که آنها نهتنها عاملیتی در عملیشدن رخداد طلاق نداشتهاند، بلکه از آمادگی ذهنی و عینی برای جدایی از زندگی گذشته برخوردار نبودند و خود را برای انفصال عاطفی، روانی، اقتصادی و اجتماعی از همسر و زندگی سابق آماده نکردهاند.
عاملان حاضر در سنخ طلاق شتابزده بهدلیل اتخاد عاملیت پوشالی در رخداد طلاق و نیز فقدان گرایش عاطفی و عقلانی به طلاق، تفاسیر و گرایشهای منفی فراوانی به طلاق خود گزارش کردهاند؛ هرچند احساسات منفی آنها هرگز بهشدت افراد رهاشده در طلاق اجباری نبوده است.
اما برای سوژههایی که علل جزئی را تجربه میکنند، بهدلیل عدم انفصال عاطفی از همسر و دریافتنکردن تأیید اجتماعی ازسوی جامعه، سازگاری با زندگی پساز طلاق با دشواری بیشتری به وقوع میپیوندد و کیفیت زندگی آنان با تنزل بیشتری مواجه میشود.
لزوم مشاورههای هنگام طلاق برای این دسته از افراد بیشاز دیگران احساس میشود؛ چراکه کنشگران این دسته، بهدلیل نداشتن مهارتهای ارتباطی قادر به مدیریت علل جزئی منجربه طلاقشان نیستند و به نظر میرسد آموزش مهارتهای زندگی به آنها بخش اعظمی از اینگونه طلاقها را منتفی خواهد کرد.
Z. (1995) "Cohabitation and Divorce in Canada: Testing the Selectivity Hypothesis", Journal of Marriage & Family, 57 (2): 421-427."