چکیده:
دین و اخلاق به عنوان دو موضوع همزاد بشر، همواره از دغدغه های اصلی انسان ها به شمار می رفته است. در طول تاریخ تفکر اخلاقی ـ فلسفی، نظریاتی چند پیرامون ارتباط دین و اخلاق شکل گرفته است. یکی از این نظریه ها، تباین میان دین و اخلاق است. این نظریه معتقد است: هیچ گونه ارتباطی میان دین و اخلاق وجود ندارد. نیچه از جمله اندیشمندانی است که در نقد نظریه اخلاق مسیحی، به چنین نظریه ای رسیده است. وی دین و اخلاق را متباین دانسته، هدف اخلاق را رسیدن به قدرت و انسان اخلاقی را انسان قدرتمند می داند. این مقاله با رویکرد تحلیل و اسنادی، به بررسی رابطه دین و اخلاق از نظر نیچه می پردازد.
خلاصه ماشینی:
اما در نهایت، با برداشتی ناقص و انحرافی از اندیشهها و افعال سقراط و غفلت از این امر که بیاعتنایی سقراط به دنیا و دارایی و ثروت، برای بهدست آوردن خیر برتر بوده است، نه نفی مطلق آن، مدعی شد: آزادگی و بینیازی از مردم و دوری از دنیا و لذایذ دنیوی و زندگی مانند سگها راه سعادت و کمال است و همین را فضیلت شمرد (کاپلستون، 1375، ج 1، ص 141)؛ به عبارت دیگر، وی مفهومی سلبی و دنیاگریزانه از فضیلت ارائه کرد.
با توجه به چنین نگاهی که نیچه به انسان و دو نوع اخلاق دارد، وی اخلاق مسیحی را جنایت در حق انسانیت میداند؛ زیرا از نظر او این اخلاق تحقیر غرایز حیات را آموزش میدهد و از رشد و ظهور ابرمرد جلوگیری میکند.
نیچه به اخلاق مسیحی انتقاد میکند که انسانها را به زبونی میکشد، اما خود او نیز به قدرت ارزش بینهایت و مطلق میدهد که برای رهایی از ظلمپذیری به وادی ظلم و ستمگری کشیده میشود (همان، ص 217).
2. اینکه نیچه اخلاق مسیحی را به صورت یکپارچه مورد توجه قرار داده و آن را مردود شمرده است، خروج از انصاف است؛ زیرا با مطالعة تاریخ مسیحیت میتوان به چند نوع اخلاق در این حوزه دست یافت: یکی، اخلاق مبتنی بر عهد جدید که در آن مواعظ متعدد اخلاقی وجود دارد که ظاهر برخی از آنها نشان از ذلتپذیری دارد، اما میتوان با مراجعه به دیگر سخنان حضرت عیسی، که برخورد انقلابی با دشمنان خداست، این موعظهها را توجیه کرد و حمل بر توصیههای مبالغهآمیز دانست.