چکیده:
«عقل» قوهای است که از دیرباز فیلسوفان، عارفان و اندیشمندان در شناخت و درک ماهیت آن کوشیدهاند. این جستار کوشیده است به شیوهای تحلیلی- مقایسهای به بررسی جایگاه عقل در فلسفه هگل و اندیشه مولانا بپردازد. هدف در این کار تبیین دیدگاهها و یافتن وجوه اشتراک و افتراق آنها در خصوص عقل کلی و چگونگی برقراری ارتباط انسان با طبیعت و خدا و سیر دیالکتیک در رسیدن به نامتناهی است. هگل در مباحث فلسفی خود به طور گسترده به مفاهیم کاربردی عقل پرداخته است. به عقیده او عقل نزدیکترین پیوند را با حیات دارد؛ چراکه عقل در وجود انسان، یک بخش در کنار سایر بخشها نیست بلکه عنصری است که در همه بخشها سریان دارد. مولوی هم به تواناییها و ضعفهای عقل در جای جای «مثنوی» اشاره کرده است و مرز بین عقل ممدوح و ایمانی و عقل مذموم و دنیوی را مشخص کرده است.
خلاصه ماشینی:
از اینرو هگل با ارائه تفسیری تازه از عقل در معنای لوگوس؛ و هراکلیتوس، تلاش کرد مجددا فلسفه را به عنوان یک دانش منسجم که برازنده عنوان علم باشد عرضه کند و چون عقل و بسیاری از دیگر کلمات، مشترک لفظی هستند؛ یعنی معانی متفاوت و احیانا متضادی دارند؛ لذا عقل در همه متنها و در تمام موارد یک معنای ثابت مشخص ندارد و چه بسا دو نفر همزمان، در یک گفتوگو، از این واژه استفاده کنند و منظور آنها از آن کاملا با هم متفاوت باشد.
اگر عقل را به عنوان نیرویی در نظر بگیریم که دائما در حال پرسوجو و کنجکاوی کردن است و ادعا میکند که از عهده فهم تمام مسائل برمیآید؛ مولانا با چنین عقلی مخالف است، به این دلیل که اموری مانند عشق در این عالم وجود دارد که عقل قادر به فهم آنها نیست؛ پس اگر عقل ادعا کند که به تمام پرسشهای جهان میتواند پاسخ دهد، مولانا این عقل را نقد میکند و بر این باور است که عقل باید حد خودش را بشناسد و بداند که تا مرحلهای کارایی دارد و پس از آن کارهای نیست.
حال آنچه در این پژوهش دنبال می شود، بررسی اوصاف عقل کلی، اصل تضاد و مسأله متناهی و نامتناهی در فلسفه هگل و نظر مولانا با استفاده از روش کتابخانهای است.
بنابراین تحقیق پیش روی در موضوعیت خود، برای مقایسه بین یک فیلسوف غربی و یک ادیب و شاعر در شرق صورت میپذیرد تا مشخص نماید که جایگاه عقل و کاربرد آن و تقسیمبندی عقل کلی و جزئی تنها مختص به غرب نبوده و در ایران مکتب و اندیشه بسیاری از شعرا، ادبا و عرفا، اهتمام به عقل و پیاده کردن آن در جامعه و زندگی مردم داشته و اینگونه نیست که ما این اهتمامورزی را از فیلسوفان غربی آموخته باشیم.