چکیده:
مبحث ابزارهای معرفت انسانی، از مباحث محوری در همه مکاتب معرفتشناختی است. در این میان فلسفة اشراقی سهروردی، به نحو مبسوط به این مبحث پرداخته و علیرغم برخی مشابهتها با فلسفة مشاء، دیدگاهههای نوآورانهای را مطرح کرده است. او در آثار خویش ابزارهای معرفت را در سه دسته مطرح میکند: 1. حس (ظاهری و باطنی)، 2. عقل، 3. حواس مثالی و قلب. حواس مثالی نزد سهروردی غیر از حواس باطنی است. نوآوریهای سهروردی در این مبحث، بهویژه در چهار مورد قابلملاحظه است: 1. جایگاه حافظه و خیال، 2. اتحاد واهمه، متخیله و خیال، 3. نسبت حواس و نفس، 4. تبیینی خاص از حواس مثالی و قلب. صدرالمتالهین در آثار خویش، نقدهای مهمی بر نوآورهایهای فوق وارد ساخته، لیکن در مجموع دیدگاه سهروردی در باب شهود را پذیرفته است. برخی متفکران معاصر نیز مواضعی را در باب این نوآوریها اتخاذ کردهاند که در نوشتار حاضر بررسی و نقد خواهد شد. مجموع این نقدها و نظرها میتواند اساس مناسبی را برای بازخوانی و ارزیابی دیدگاههای سهروردی در این مبحث تدارک کند.
The issue of man’s epistemic instruments is fundamental in all schools of epistemology. In the illuminative philosophy of Suhrawardi this issue has been broadly discussed which led to innovative ideas in this regard، despite of some similarities with Peripatetic philosophy. Suhrawardi، in his works، has provided a triple division of epistemic instruments: 1. Sense (external and internal)، 2. Reason، and 3. Mithal senses and heart. Innovations of Suhrawardi regarding epistemic instruments are important in especially four things: 1. the status of memory and fantasy 2- unity of illusion، imagination and fantasy 3. The relation of senses to soul، and 4. The special explanation of Mithal senses and heart. Mulla Sadr has severely criticized these innovations but has accepted his viewpoint about intuition. Some of contemporary thinkers have their own standpoints toward Suhrawardi’s ideas. All these criticisms and ideas، altogether، can provide us with a suitable base for reviewing Suhrawardi’s ideas in his discussion on the epistemic instruments.
خلاصه ماشینی:
صدرالمتألهين در تعليقه بر شرح حكمةالإشراق دربارة تعداد حواس ظاهري توضيح ميدهد كه حصر اين حواس در پنج مورد، استقرائي است؛ ليكن با برهان نيز ميتوان اثبات كرد كه در طبيعت حواسي بيرون از آنچه به انسان اعطا شده، وجود ندارد، لذا احتمال خلاف در آن نميرود؛ زيرا آنگاه كه طبيعت به ايجاد جوهر ناطق (نفس انسان) ميپردازد، ضروري است قبلاً همة قواي حسيِ حيوانات- كه در مرتبهاي فروتر از او جاي دارند- را به نحو كامل به آن اعطا كرده باشد.
جايگاه حافظه و خيال سهروردي در رويكرد اشراقي استدلال ميكند كه معاني و حكمهاي جزئي كه مشائيان گمان ميكنند در قوة حافظه انسان و لذا در قواي بدني جاي دارند، درواقع در اندامهاي بدني و جسمانيِ انسان جاي ندارند، پس يادآوري (تذكر) نيز نميتواند از ناحية قواي انساني يا حتي از ناحیة خود نفس باشد: هنگامي كه انسان چيزي را فراموش ميكند، گاه يادآوري آن براي او دشوار است، تا اينكه بسيار كوشش ميكند، اما [يادآوري آن] براي او آسان نميشود.
پيشتر بيان شد كه به نظر مشائيان انسان داراي واهمهاي است كه معاني و حكمهاي جزئي را ادراك ميكند و نيز داراي متخيلهاي است كه تفصيل و تركيب صورتهاي جزئيِ موجود در خيال و معاني و حكمهاي جزئيِ موجود در حافظه را بر عهده دارد؛ اما سهروردي بر اين باور است كه قوة واهمه و متخيله درواقع يك قوه است نه دو قوه و همين يك قوه، هم وظيفه ادراك و هم وظيفه تفصيل و تركيب را عهدهدار است (سهروردی، 1375، حكمةالإشراق، ص209).