خلاصه ماشینی:
"نویسنده در این مقاله به بررسی جریانات عصر روشنگری در مقابل دین پرداخته و واکنشهای مختلف آن را در عرصه فلسفه و آراء فلاسفهای نظیر هیوم و کانت و هگل را تحلیل کرده است.
او استدلال می کرد: «دلایلی که برای اثبات وجود خدا آوردهاند تمام نیست و حجیت ندارد; زیرا این دلایل یا بر اصل جهت کافی مبتنی است (مانند اینکه وجود و نظم جهان را دلیل برای وجود خدا بیاوریم) و یا بر اصل هوهویت (دلیل وجودی).
اگر رمز پایداری دین و علت گرایش بشر به آن، به سبب برطرف کردن نیازهای بیبدیل بشری از سوی دین است، پس تبیین جامعهشناختی چگونه بر دین کارگر خواهد افتاد؟ افزون بر این جستجوی منشا روانی و جامعهشناختی برای دین زمانی است که نتوان دلیل عقلانی بر گزارههای دینی اقامه کرد، حال اینکه چنین امری نه تنها محتمل بلکه واقع نیز شده است.
کیرکگور استدلال میکرد آن کسی که میگوید فقط عقل است که باید داوری بکند، کیست؟ چه کسی بر ما الزام کرده است که ذهن در رد یا قبول یک قضیه فقط داور است؟ ذهن نمیتواند انحصار داوری را در خودش اثبات کند و اگر این گونه باشد دور لازم میآید.
مارکس در بحث تولید ساده کالایی چنین استدلال میکند که سرنوشت نامشخص کالاها در بازار و این واقعیت که انسانها به جای اینکه خود با هم تماس بگیرند، به وسیله کالاهایشان مناسبات برقرار میکنند و سرنوشت آنها در پشتسرشان در بازار تعیین میشود، به نوعی بتپرستی کالا معتقد میشوند و مناسبات بازار برایشان سحرآمیز و طلسمبسته است."