چکیده:
در این مقاله تلاش شده تا برخی از مهمترین انتقادات لویناس از تفکر هوسرل و هایدگر در
بستر پدیدارشناسی اخلاق محور وی تشریح شود. لویناس فلسفه اخلاقی خود را از پدیدارشناسی
استعلایی هوسرل آغاز میکند و مفاهیم کلیدی او را از منظری اخلاقی نقد میکند. برای نمونه
را به منزله یک اوبژه در کنار « دیگری » مفهوم قصدیت هوسرل با اصالت بازنمایی گره خورده و
اشیاء بازنمایی میکند، درحالیکه دیگری یک شیء نیست. علاوه بر این لویناس فلسفه هوسرل
را متهم به نوعی سولیپسیم یا خودتنهاانگاری میکند که دیگری به درون اگو فروکاسته شده
است. علاوه بر هوسرل، هایدگر نیز مورد انتقاد لویناس قرار میگیرد. لویناس با اذهان به
تاثیرپذیریاش از هایدگر فلسفه او را اسیر هستیشناسی میداند که در آن رابطه بین دازاین
به (Other) « دیگری » و وجود در مرکز بحث وجود زمان قرار گرفته و رابطه با (Dasein)
عنوان مانعی در راه شکوفایی دازاین محسوب میشود. علاوه بر هستی شناسی، لویناس برداشت
هایدگر از مساله مرگ را نیز به چالش میکشد.
This article tries to explain some important Levina's critiques of thought of Husserl and Heidegger in his ethics- based phenomenology. Levinas begins his moral philosophy from transcendental phenomenology of Husserl and he critiques the key concept of Husserl upon his moral perspective. For example، the concept of "intentionality" has been tied with represntionalism and it represents the "Other" as an object besides all things while the other is not an object. Moreover، Levinas accuses philosophy of Husserl as solipsism that in it other has been reduced into ego.
In addition، Levinas also critiques Heidegger. Levinas acknowledges impression of Heidegger on his philosophy but he belives that philosophy of Heidegger is captive of traditional ontology which relation between Dasein and Being is located in the center of Being and Time. Also، it can be said that relation with other is a snag in developing way of Dasein. Also Levinas critiques problem of death in Heidegger.
خلاصه ماشینی:
لویناس در مقاله بیرون از سوژه، هوسرل را به خاطر کشف نظریه قصدیت و این نظر که فکر همیشه مستلزم چیزی است که فکر بدان میاندیشد و کاملا متمایز از تجربة زیسته است، میستاید (Levinas, 1993: 152).
لذا اگر در کوژیتوی دکارت آگاهی با بازنمایی هایش ظاهر میشود در قصدیت هوسرل نیز بازنمایی وجود دارد هرچند به تعبیر لویناس میخواهد آن را کنار بگذارد ولی اسیر اصالت بازنمایی است.
دیگری نزد هوسرل بالبداهه در آگاهی من حضور دارد و در ذهنیت استعلایی اگو با عمل عینیتساز قصدیت تقویم میشود و نیز من آن را در زیست جهان تجربه میکنم؛ ولی نزد لویناس وقتی کسی در باشگاه ورزشی کنار من نشسته و با من صحبت میکند یا من با همسرم درد و دل میکنم.
برای مثال به گمان لویناس هرچند هایدگر در وجود و زمان قاطعانه می گوید که او با اخلاق سروکار ندارد؛ اما هنوز میتوان گفت که این کتاب حاوی یک بنیان ضمنی اخلاقی است (Peperzak, 1997: 205).
1 لویناس برخلاف هایدگر که میگفت بودن-به سوی- مرگ خصلت اگزیستانسیال دازاین است و باعث میشود که من در مقابل «کسان» یا دیگران به انسانی اصیل و راستین تبدیل شوم، اعتقاد دارد که آنچه که مهم و اساسی است رابطه با دیگری یا دیگران است نه قطع رابطه با آنها (Putnam, 2004: 39).
مرگ برای مطالعه بیشتر به صفحات 86 تا 100 کتاب زیر رجوع کنید:راتال، مارک (1388) چگونه هایدگر بخوانیم، ترجمه مهدی نصر، تهران، رخداد نو پایان سلطه است و لویناس میگوید که این امر «نشان میدهد که ما با چیزی در ارتباط هستیم که مطلقا غیر است» (Levinas, 1987: 74).