خلاصه ماشینی:
"همنشین به مناسبت شهادت حضرت علیبن موسیالرضا(علیه السلام) چند روزی میشد که به منزل داییاش نرفته بود؛ برای همین همسرش بیش از دیگران در تعجب بود، اما چهره ناراحت او تردید سؤال کردن را بیشتر میکرد.
کودکان مشغول بازی بودند، ولی جرأت نزدیک شدن به پدر را نداشتند از سوی مادر به آنها سفارش شده بود که پدرتان کمی گرفتار است و باید آرامش خانه حفظ شود.
مرد داخل شد و سلام کرد و کناری ایستاد؛ گویا برای پیغامی آمده بود: «آمدهام تا بگویم لحظاتی دیگر دایی شما عبدالرحمن به ملاقات خواهد آمد».
عبدالرحمن با غرور و تحقیر گفت: «چرا به ملاقات ما نمیآیی و پاسخ پیکهای ما را نمیدهی؟!» ابوهاشم پاسخ داد: «عقاید تو راهی برای آمد و شد ما با هم را نگذاشته است!».
زن آرامش باز یافته را در چهره همسرش مشاهده کرد و سرش را به نشان تأیید تکان داد و با خود گفت: سکوت و پریشانی شوهرم به جا بود!!"