چکیده:
هرمنوتیک و پژوهش های تاویلی – تفهیمی نقد روش های تجربه گرای کلاسیک در تحقیقات علوم انسانی
پاپلی یزدی محمدحسین,لباف خانیکی مجید
پس از رنسانس در اروپا، روش علوم طبیعی دستخوش تحولی عمیق شد. تجربه گرایی Empiricism و اثبات گرایی Positivism شاخصه اصلی علوم طبیعی شد. کشفیات پی درپی و موفقیت های بزرگ علوم طبیعی این تلقی را به وجود آورد که تجربه و عینیت Objectivity تنها ابزار قابل قبول در هر نوع فعالیت علمی است. یکی از این فعالیت های علمی، علوم انسانی و اجتماعی بود که برای کسب اعتبار ناچار به پذیرش تام تجربه و عینیت شد. غافل از این که موضوع Subject در علوم طبیعی با موضوع در علوم انسانی تفاوت جوهری Substantial دارد. موضوع در علوم طبیعی، ماده لاشعور است ولی موضوع در علوم انسانی، انسان با همه خصیصه های روانی، تاریخی و اجتماعی اوست. بنابراین برای بررسی انسان نباید از موضع دانشمند علوم طبیعی حرکت کرد؛ بلکه باید شناسا بتواند خود را به جای شناخته قرار دهد و تمامیت وجود او را درک کند. این روش همان هرمنوتیک است که باید از حوزه تفسیر متون به حوزه کلی زندگی انسان کشانده شود.
خلاصه ماشینی:
"هرمنوتیک و پژوهشهای تأویلی-تفهیمی نقد روشهای تجربهگرای کلاسیک در تحقیقات علوم انسانی دکتر محمد حسین پاپلی یزدی مهندس مجید لباف خانیکی شماره مقاله 507 (به تصویر صفحه مراجعه شود) خلاصه پس از رنسانس در اروپا،روش علوم طبیعی دستخوش تحولی عمیق شد.
اما متأسفانه بسیاری از دانشمندان علوم انسانی برای بررسی موضوعات پیچیدهای مانند تحول مسکن از سنتی به مدرن،به گردآوری ارقام و آمار و برخی توضیحات سطحی استخراج شده از پرسشنامههای باز و بسته اکتفا میکنند؛در حالی که بسیاری از این اطلاعات،تکراری و بیفایده است و به تنهایی حقیقت را روشن نمیکند.
جالب توجه اینجاست که فلسفهء تجربهگرای بیکن،لاک19 Locke ،هیوم و دیگران عموما با مثالهای علوم طبیع تبیین شده است20؛یعنی با مثالهای علوم تجربی نتایجی در علوم انسانی گرفته شده است و روش علوم تجربی به علوم انسانی نیز تعمیم داده شده است؛تا جایی که امروز در علوم انسانی مانند جامعهشناسی،به دنیای درونی انسانها و روابط پیچیدهء آن با فرهنگ و تاریخ توجهی نمیشود؛ به این بهانه که هیچ معیار کمی برای سنجش درستی و نادرستی آن وجود ندارد.
او در مقابل پیشنهاد میکند که مثلا یک جامعهشناس میتواند با تحلیل طبیعت بشری خویش به بسیاری از پدیدههای انسانی علم پیدا کند؛زیرا سروکار او با همان نوع فعالیتهایی است که نظیر آنها را در ذهن خود دارد23.
او فایدهگرایی را جوهر عقل و روشهای عقلانی میداند و چنین میگوید:«آنچه فلاسفه را به چنین بنبست عقلی کشانده این نکته است که آنها در شناخت حیات هم مثل شناخت عالم مادی بر عقل اتکا کردهاند،در صورتی که عقل خاصیت نفعطلبی دارد و فقط برای عمل action به کار میآید و به همیب در خارج از قلمرو ماده نمیتواند نفوذ کند."