چکیده:
نظریة انتقادی مکتب فرانکفورت که برگرفته از آرای هربرت ماکوزه و هابرماس و دیگران است توسط رابرت کاکس، اندرو لینکلیتر و مارک هافمن به حوزة روابط بینالملل وارد شده است. این نظریه در چهارچوب نظریات مناظرة سوم روابط بینالملل بحث میشود. مفاهیم ارائهشده در این نظریه با مفاهیم موردنظر نظریة اسلامی در سیاست بینالملل و سیاست خارجی بسیار همسان بوده و این سوال مطرح میشود که تا چه میزان میتوان از این مفاهیم جهت توسعة نظریة اسلامی روابط بینالملل استفاده کرد؟مقالة حاضر درصدد پاسخگویی به این سوال است که مفاهیمی مانند رهایی، آزادی، شناخت، مفاهمه، ساختار سلطه و سرکوب بینالمللی و مانند اینها که در ادبیات سیاست بینالملل نظریة اسلامی کاربرد فراوان دارد و شالودة نظریة انتقادی محسوب میشود معطوف به مسئلة صلح بینالمللی تا چه میزان قابل تطبیق است و فرضیة اولیة مقاله عبارت است از اینکه مفاهیم ذکرشده مشترک لفظی بوده و در سطح هستیشناختی و معرفتشناختی دارای همسانی و قابلیت
خلاصه ماشینی:
مفاهیم ارائهشده در این نظریه با مفاهیم موردنظر نظریة اسلامی در سیاست بینالملل و سیاست خارجی بسیار همسان بوده و این سؤال مطرح میشود که تا چه میزان میتوان از این مفاهیم جهت توسعة نظریة اسلامی روابط بینالملل استفاده کرد؟مقالة حاضر درصدد پاسخگویی به این سؤال است که مفاهیمی مانند رهایی، آزادی، شناخت، مفاهمه، ساختار سلطه و سرکوب بینالمللی و مانند اینها که در ادبیات سیاست بینالملل نظریة اسلامی کاربرد فراوان دارد و شالودة نظریة انتقادی محسوب میشود معطوف به مسئلة صلح بینالمللی تا چه میزان قابل تطبیق است و فرضیة اولیة مقاله عبارت است از اینکه مفاهیم ذکرشده مشترک لفظی بوده و در سطح هستیشناختی و معرفتشناختی دارای همسانی و قابلیت استادیار روابط بینالملل دانشگاه علامه طباطبایی.
در این نظریه از مفاهیمی چون رهایی، آزادی، شناخت، مفاهمه، ساختار سلطه و سرکوب بینالمللی تعاریف بدیعی ارائه میشود که بهخاطر ماهیت انتقادی در برابر عقل مدرن شباهتهای ظریفی را با مفاهیم اسلامی از خود بروز میدهد ولی همچنان دارای خطوط افتراقی خود در برابر یکدیگر هستند و میدان همسنجی مفاهیم دو رویکرد بسیار بسیط و نیز پربار خواهد بود.
مقالة حاضر درصدد پاسخگویی به این سؤال است که مفاهیمی مانند رهایی، آزادی، شناخت، مفاهمه، ساختار سلطه و سرکوب بینالمللی و مانند اینها که در ادبیات سیاست بینالملل نظریة اسلامی کاربرد فراوان دارد و شالودة نظریة انتقادی محسوب میشود، معطوف به مسئلة صلح بینالمللی تا چه میزان قابل تطبیق است و فرضیة اولیة مقاله عبارت است از اینکه مفاهیم ذکرشده مشترک لفظی بوده و در سطح هستیشناختی و معرفتشناختی دارای همسانی و قابلیت استفاده بهجای هم نیستند.