چکیده:
مفهوم سوژه در تفکر فلسفی و سیاسی دوران معاصر جایگاه ویژهای را به خود اختصاص داده است. بطوریکه بیشتر مباحث سیاسی و اجتماعی اخیر در سطح فلسفی بگونهای به بحث از سوژه در جایگاه فاعل شناسایی پیوند یافته است. اما این مفهوم مانند مفاهیم اساسی دیگر در تفکر نظری که از دوران مدرن پایهریزی شدهاند، تحت تاثیر مولفههای اساسی تفکر مدرن شکل گرفتهاند. سلطه جامعه و اندیشه مردسالار بر محتوای این مفاهیم موجب شده است که اندیشمندان متوجه مسائل زنان، به لزوم تحول این مفاهیم پی ببرند. تحول مفهوم سوژه در شناختشناسی فمینیستی بر حوزههای متفاوت اندیشه و عمل سیاسی و اجتماعی تاثیر میگذارد و آن را به سوی فاصله گرفتن از سلسله مراتبی شدن مردسالار سوق میدهد. تحقیق حاضر، قصد دارد ضمن تحلیل این تحول مفهومی، نتایج آن را در حوزه سیاسی مورد بررسی قرار دهد.
The concept of the subject in the philosophical and political thinking of contemporary times has devoted a special place to itself. So that most recent political and social issues at the philosophical level linked in such a way to discuss the subject identify the subject. But this concept is grounded like other fundamental concepts in the theory of modern times, have been shaped by the fundamental components of modern thinking. Community domination and patriarchal thought on the content of these concepts has led to that the understand scholars the issues of women; they realize the need for the development of these concepts. Evolution the concept of the subject in feminist epistemology effect on different fields of thought and political and social action and pushes it toward the distance from patriarchal hierarchy. The present study intends while analyzing this conceptual evolution, to examine its results in the political sphere.
خلاصه ماشینی:
"لازم به ذکر است که تحول سوژه در مسیر پست مدرن بسیار چشمگیر بوده اما با ظهور جنبشی به نام فمینیسم و رویکرد این جنبش بر مضامین فلسفی و بنا گشتن شناختشناسی مبتنی بر این جنبش، تحولات سوژه در امر زنانه مدنظر قرار گرفت؛ تحول مفهوم سوژه علاوه بر ایجاد تغییر در اندیشههای شناختشناسانه، به سایر عوامل موثر در جامعه بشری نیز تأثیر گذاشت که یکی از این عوامل، امر سیاسی بود.
فمینیسم پست مدرن را میتوان فمینیسم فلسفی در نظر گرفت که در تحول فکری فمینیسم بسیار نقش داشته است، به خاطر تمرکزی که کارها یا آثار پست مدرنیستی بر ساخته شدن روابط توسط زبان دارند، فمینیستهای پست مدرن اغلب به سوی امر خطابی ریتوریک به منظور بازبینی روابط اجتماعی میگروند، در حالیکه مسألهسازترین حرکت برای سیاست فمینیستی ساختارشکن از زن بوده است و فمینیستهای پستمدرن همچنین اصلاحات کلیدی در زمینه فمینیستی از جمله جنس، جنسیت، مردانگی، نژاد، سوژه، تجربه، سیاست، مادیگرایی، بدن و دیگر موارد را مسألهساز کردند (Buker,1999: 165).
همراه با تحول مفهوم سوژه و ظهور جنبش فمینیسم، شناخت شناسی، رویکرد سنتی خود را از دست داد و با مطرح شدن شناخت شناسی فمینیستی، نگرش شناخت انسان به جهان، بگونهای دیگر رقم خورد و با طرح نظریه تفاوت این انتظار به وجود میآید که دیدگاه قضاوتی بین زنان و مردان به زیست اجتماعی و جهان و مقوله دیگری و یا غیریت که در آن زنان بعنوان دیگری تلقی میشوند، رفع شود و زنان در عرصه تولید علم مشارکت داشته باشند؛ این امر باعث شد شناختشناسی، تحولات بنیادینی را در ساختار متصلباش مشاهده نماید."