چکیده:
مساله ی ارزش داوری در فلسفه ی اخلاق، فلسفه ی حقوق و فلسفه ی دین از این جهت حائز اهمیت است که مشخص می کند چه چیزی اساسا قابل ارزش گذاری است و کجا ارزش مثبت یا منفی بدان تعلق می گیرد، فلذا نیازمند بررسی های فلسفی است. از این منظر حکمت متعالیه به عنوان فلسفه ای که باید فلسفه های مضاف از دل آن استخراج شوند می بایست درباره ی این ارزش داوری ها مبنایی ارائه دهد تا محل ارزش داوری، نحوه ی آن و قواعد حاکم بر آن نیز مشخص شود. از آن جایی که حکمت متعالیه نگاهی هستی شناسانه به عالم دارد،انتظار می رود در جایگاه فلسفه ی مادر مبانی هستی شناسانه برای مساله ی ارزش داوری ارائه کند. در این میان مساله ی خیر و شر و نیز حسن و قبح مباحثی هستند که به عنوان نمونه در این نوشتار مورد بررسی قرار گرفته اند. اصالت وجود، تشکیک وجود، سعه ی وجودی و کمالات نفسانی انسان اصولی هستند که از منظر حکمت متعالیه مبنای هستی شناسانه برای ارزش داوری مهیا می کنند. در نهایت چنین به نظر می رسد که با نتایجی که از این اصول به دست می آید یعنی مساوقت وجود با خیر، عدمی پنداشتن شرور و نیز بازگرداندن حسن و قبح به مطابقت با فضائل و رساندن به خیر اعلی، به سختی می توان از این اصول مبنایارزش داوریمنسجمی استخراج کرد.
خلاصه ماشینی:
باایناوصاف آیا میتوان، با برگرداندن خیر به وجود و شر به عدم، بنیانی هستیشناسانه برای ارزشداوری در این مسئله پیدا کرد یا خیر؟ بهنظر میرسد پاسخ به این سؤال منفی است؛ زیرا حتی اگرچه نویسندۀ اسفار اربعه و صاحب حکمت متعالیه در آثار خود تأکید فراوانی بر مساوقت وجود با خیریت دارد، اما آنچه در جایجای آثار او دیده میشود مخالف بیان اولیۀ اوست.
در نسبت میان حسن و قبح با فضائل و رذائل سؤالی که به ذهن میرسد این است که خوبی و بدی خود فضائل و رذائل به چیست؟ یعنی اگر خوب آن چیزی است که مطابق با فضیلت باشد پس خوبی خود فضائل به چیست؟ آیا خوبی فضائل و رذائل ذاتی است یا بهدلیل منجرشدن به خیر و کمال انسانی است؟ از بیان صدرالمتألهین چنین بهدست میآید که فضیلت یا رذیلتبودن هرچیز در نسبت با قوای نفسانی موجود و بهتناسب هدف او تبیین میشود، چنانکه او شهوت را برای حیوان فضیلت میداند و برای انسان بهدلیل داشتن نفس ناطقه و ضرررساندن شهوت به آن رذیلت میداند (همان: ج 4، 115).
بهنظر میرسد اگر بتوان فاعل شر را، بهاعتبار معدومکردن ذات یا کمال ذات یا مانعشدن از ایجاد آن، شر دانست و امری وجودی تلقی کرد، دراینصورت میتوان نظامی هستیشناسانه برای ارزشگذاری رفتارهای انسانی در حیطۀ خیر و شر بنا نهاد، وگرنه با صرف طبقهبندی موجودات برمبنای شرافت و سعۀ وجودی و نیز برگرداندن شرور به عدم نمیتوان مبنایی برای سنجش و ارزشداوری رفتارهای انسانی در حیطۀ علومی مانند اخلاق و حقوق پیدا کرد.
با پذیرش اینکه ملاک حسن و قبح ازمنظر صدرالمتألهین مطابقت با فضیلت و رذیلت است، به اعتبار فضائل که امری نفسانی و منتزع از کمالات نفسانی انسان است، میتوانیم خوبی و بدی را به قوای نفسانی و ارتباط آنها با کمال و غایت خود یا همان خیر اعلی بازگردانیم و مبنایی هستیشناسانه برای آن بیابیم.