چکیده:
ار آغاز تاکنون، "نظریه محرومیت" متداولترین و مسلط ترین نظریه در میان دانشمندان علوم اجتماعی برای تبیین سطوح مختلف دین داری مردم بوده است.با وجود این،نتایج متعارض تحقیقات تجربی،از یک سو،اعتبار این نظریه را به مقوله ای جدلی تبدیل کرده است و از سویی دیگر،این پژوهشها صرفا در درون سنت ها ی دینی غیراسلامی انجام گرفته اند. از این رو،مقاله پژوهشی حاضر تلاشی است برای ارزیابی تجربی ادعاهای عام نظریه محرومیت در میان جمعیت مسلمان ایرانی.ابتدا، مدعاهای نظری نظریه محرومیت به صورت فرضیاتی مبنی بر ارتباط مثبت محرومیت عینی و محرومیت ذهنی با دین دداری تدوین گردید.سپس،جهت وارسی اعتبار تجربی این مظریه،فرضیه های مذکور با داده های پیمایشی مربوط به بیش از 4000 نفر مسلمان ایرانی مقابله شد تا میزان انطباق و تناظر بیش بینی های نظری رویکرد محرومیت با شواهد تجربی مورد ارزیابی قرار گیرد.در مجموع،یافته های این تحقیق نتوانست حمایت جدی و قابل اعتمادی برای نظریه محرومیت در تبیین سطوح تدین اسلامی ایرانیان فراهم آمرد.
خلاصه ماشینی:
با وجود آنکه انسانشناسان هيچ قومي از اقوام بشري را نيافته اند که دين دار يـا بـه هرحـال صاحب نوعي دين نبوده باشند (الياده، ١٣٧٤: ٧) و محققان علـوم اجتمـاعي نيـز هـيچ جامعـة شناخته شدهاي را پيـدا نکـردهانـد کـه در آن شـکلي از ديـن وجـود نداشـته باشـد و در همـة فرهنگ هاي شناخته شدة بشري، اعتقادات و اعمال مـذهبي يافـت شـده اسـت (گيـدنز، ١٣٧٣: ٤١١ و ٥١٤)، نمي توان اين واقعيت مسلّم را کتمان کرد که از هر شاخـصي کـه بـراي احـراز و تشخيص دين داري استفاده کنيم ، ميزان دين داري افراد به يک انـدازه نيـست .
با وجود آنکه برخي جامعه شناسان دين تصريح کردند که نتايج تحقيقات انجامگرفته از دهة ١٩٤٠ ميلادي تاکنون نشان مي دهنـد کـه رابطـة طبقـة اجتماعي با دين داري ضعيف و ناسازگار است (استارک و فينکي ، ٢٠٠٠: ٣٢) و بر اساس شواهد و مدارک موجود بيشترين چيزي که مي تـوان گفـت آن اسـت کـه پايـة تجربـي بـراي نظريـة محروميت در تبيين دين داري خيلـي نـاچيز اسـت (اسـتارک، ٢٠٠٣: ٦)،١ ديويدسـون و پيـل (٢٠٠٦) و همچنين استولز (٢٠٠٩) شواهدي مغاير با اين مدعا ارائـه دادهانـد.
نظرية محروميت اين مسئله که چگونه - و در واقع ، آيا- دين داري افراد ارتباطي بـا وضـعيت يـا جايگـاه آنـان در سلسله مراتب اجتماعي دارد موضوع مورد علاقه اي در چرخه هاي علـوم اجتمـاعي ، دسـت کـم از زمان مارکس ، بوده است که از دين به عنوان «افيون تودهها» ياد کرد.
Davidson, James (1977) "Socioeconomic Status and Ten Dimensions of Religious Commitment", Sociology and Social Research, 61: 462-85.