چکیده:
در این مقاله نویسنده به جریان شناسی فلسفه های دین فمینیستی پرداخته تا در میان تنوع رویکردهای فلسفی و الهیاتی زنانه نگر به یک جریان مشترک دست یابد. به همین منظور دیدگاه های برخی فیلسوفان دین فمینیست مانند اندرسن، دیلی و ایریگاری، و...مورد تحلیل و بررسی قرار گرفته اند. همچنین دیدگاه های فیلسوفانی که به طور غیرمستقیم می توانند در نگرش دینی فمینیستی تاثیر گذار باشند مانند هاردینگ، رادیک، کریستوا، لوید، باتلر، و... مورد واکاوی قرار گرفته اند. این مقاله به گونه ای اکتشافی، در میان رویکردهای مختلف فلسفی - الهیاتی زنانه نگر دست یافته که با فلسفه پویشی وایتهد و الهیات عشق تیلیش هماهنگ هستند. نویسنده این مقاله اصطلاح فرایند عشق را برای این جریان مشترک میان نظریه پردازان فمینیست به کار برده است که مبتنی بر ویژگی های روانکاوانه زنانه - مادرانه است. در این جریان شناسی معلوم شد معرفت شناسی فلسفه های زنانه نگر، خصوصیتی جمع گرایانه و دیگرمحورانه دارد و با موضوعات دینارتباطی شهودی برقرار می کند. هستی شناسی فلسفه فمینیستی دین نیز هماهنگ با خصوصیات زنانه - مادرانه، به گونه ای تولد محورانه، تعاملی و پوینده شکل گرفته و بر همین اساس قدرتی عاشقانه و مراقبتی برای خدا اثبات می کند. ویژگی فرایند عشق و مراقبت در فلسفه دین و الهیات زنانه نگر، مانع تبعیض گرایی و خودمحوری زن سالارانه می شود تا تجربه تلخ دوگانگی من/ دیگری یا مردانگی/ زنانگیسوژه دوره روشنگری تکرار نشود. همچنین براساس اصل مشترک فرایند عشق در فلسفه دین و الهیات زنانه نگر، دوگانگی عقل/ ایمان و عقل/ عشق رخت بر می بندد.
خلاصه ماشینی:
همچنین تولدمحوری، جمعگرایی، و رفع تبعیض بهمثابۀ جریانی مشترک در رویکردهای زنانهنگر مختلف به فلسفۀ دین و الاهیات معرفی شده که محصول فرایند عشق در این رویکردهاست.
2. نقادی فلسفۀ دین و الاهیات مردمحور از زبان فیلسوفان زنانهنگر فیلسوفان زنانهنگر معتقدند فلسفۀ دین غربی، که یک معرفت بشری انگلیسی ـ آمریکایی است، بهمنزلۀ نظریهای فرامکانی و جهانی معرفی شده است، درحالیکه این نگرش فلسفی، علاوهبر تعصب نژادی، دارای تعصب جنسیتی نیز بوده است.
برخی از فلاسفۀ فمینیست از چنین منطقی، که نگاهی جنسیتی به تقابلهای سلسلهمراتبی دارد، انتقاد میکنند (Bordo 1990; Harding and Hintikka 1983; Irigaray 1985; Lloyd 1984) و عقیده دارند که فلسفۀ دین غربی نسبت خداوند با عالم را در زمینة اضداد دوگانۀ ذهن/ جسم، عقل/ احساس، و مرد/ زن شکل داده است.
بعضی از فیلسوفان زنانهنگر در این زمینه تعبیری غیرجنسیتی از عقل ارائه دادهاند، درحالیکه اگر عقل غیرجنسیتی معرفی شود باز هم عواطف مهرورزانة زنانه نادیده گرفته میشود، و همین امر موجب تبعیض خواهد شد.
این دیگرمحوری معرفتشناسانه مبتنیبر مهرورزی مادرانه به ستمدیدگان است که قادر است فرایندی پویا را در عقلانیت فلسفی رقم زند؛ همانگونهکه اندرسن با تکیه بر عینیت حداکثری، بهگونهای وجودشناسانه، زندگی زنان، مردان، نژادها، و طبقات را مورد مطالعه قرار میدهد تا ساختار اعتقادات دینی براساس عینیت قوی و آگاهی مبتنیبر هستیشناسی و تجربههای زیستة همگان شکل گیرد تا سوژه بتواند خود را اینبار بهمنزلة دیگری خلق کند.
بهعبارتدیگر، معرفتشناسی منوط به تمایل سوژه است، درحالیکه سوژة مدرن در جایگاه عقلانیتی یکپارچه و صرف قرار گرفته و خود را مجرد از جسم و تمایلاتش معرفی کرده است و ظهور میل را بهمنزلة گسیختگی و شکاف در آگاهی تلقی میکند (Anderson 1998: 10).