چکیده:
موضوع رابطه عقل و دین همواره یک مسأله اساسی و مطرح در میان متکلمان و فلاسفه مسلمان و غیره مسلمانان بوده و هست. در میان متفکران و فلاسفه اسلامی ابونصر فارابی در این رابطه نقش بسزایی دارد. زیرا پس از آشنایی مسلمانان با عقل گرایی یونان و سر گرفتن این بحث که شاید این پدیده محصول بیگانه باشد، فارابی بود که با اعتقاد به هماهنگی بین عقل و دین، باب جدیدی به روی فلسفه اسلامی گشود. بابی که راه را برای فلاسفه بزرگ بعدی از جمله، ابن سینا، خواجه نصیر الدین طوسی، ملاصدرا و... هموار کرد. در میان اندیشمندان و فلاسفه غرب نیز رویکرد کانت، نقطه عطفی در موضوع رابطه عقل و دین است. کانت در بحث نقادی عقل محض نظری و عقل عملی به این نتیجه میرسد که ازعقل نظری نمیتوان توقع داوری درباره مسایلی هم چون خدا، نفس، اختیار و جهان داشت و اما عقل عملی از نظر او راهی به سوی موضوع خدا میگشاید. این تحقیق با تکیه بر روش توصیفی، تحلیلی به بررسی دیدگاههای این دو فیلسوف و تطبیق تفاوتهای میان آن دو در رابطه به عقل و دین پرداخته و به تفاوتهای از قبیل: تفاوت درباره عقل نظری و عقل عملی و رابطه آنها با دین، تفاوت در رابطه عقل با خدا، تفاوت در راه وصول به سعادت و...اشاره دارد. عقل فعال در فلسفه فارابی جایگاه ویژهای دارد، به گونهای که مبدأ معرفت را در عقل و دین، فیض عقل فعال یعنی فرشته وحی، جبرئیل (ع) می داند و بر همین اساس معتقد است که عقل و دین ماهیتاً یکی هستند. در صورتی که کانت وحدت کامل بین عقل و دین را رد می کند و معتقد است از طریق عقل نظری به مسائلی مثل خدا، جاودانگی نفس و جهان نمی توان رسید. پس دیگر به دنبال مسائل فرعی مثل نبوت، قبر، قیامت و ملائکه نمیرویم. در راه رسیدن به سعادت، فارابی شناسایی کلی و عقلی سعادت را به عهده عقل نظری می گذارد در حالی که کانت نهایت کوشش عقل نظری را توجیهی عقلانی میداند برای این که به گونهای عمل کنیم که گویی خداوند وجود دارد. در اعتقاد به خدا، فارابی به خدای عقلانی و کانت به خدای اخلاقی معتقد است.
The Subject of raised the issue of the relationship between reason and religion has always been a major issue among Muslim theologians and philosophers etc., and are Muslim. Among Islamic thinkers and philosophers Abu Nasr Farabi has a significant role in this regard. Because after Muslims with Greek rationalism and resume the argument that perhaps this phenomenon alien product, the Farabi who believed in harmony between reason and faith, opens a new chapter on Islamic philosophy. Bobby that way for the next great philosophers such as Avicenna, Nasir al-Din Tusi, and Mulla Sadra paved. West also among thinkers and philosophers Kant, a milestone in the relationship between reason and religion. This research is based on descriptive, analytical study of the views of these two philosophers and implementation of the differences between them in terms of reason and religion has<br /> And the difference between theoretical and practical reason and wisdom about their relationship with religion, the difference in the wisdom of God, the difference is in the way of happiness, and so on. Farabi is an important issue in philosophy of mind, so that the source of knowledge in reason and faith, grace the active intellect angel of revelation, Gabriel (as) knows and accordingly believes that reason and religion are essentially one. In case of full unity between reason and religion rejects Kant believes that through theoretical reason to issues such as God, the immortality of the soul and the world can not be reached. So for minor issues such as prophecy, grave, resurrection and angels do not go. On the way to happiness, happiness Farabi's intellectual identify general and theoretical reason lays in the end, while Kant attempts to justify rationally sees no reason to get to act in a way as if God exists. The belief in God, the God of Kant's intellectual and moral Farabi God believes.
خلاصه ماشینی:
در راه رسيدن به سـعادت ، فـارابي شناسايي کلي و عقلي سعادت را به عهده عقل نظـري مـي گـذارد در حـالي کـه کانـت نهايـت کوشش عقل نظري را توجيهي عقلاني ميداند براي اين که به گونه اي عمـل کنـيم کـه گـويي خداوند وجود دارد.
برخي خواسته اند تعريف جـامع تـر ارائـه دهنـد، از ايـن رو، گذشـته از افکـار، احساسـات و تجربيات رواني، فعاليت هاي عملي انسان را نيز مد نظر قرار داده و اين مجموعه را با اين ويژگي که در ارتباط با آن چه مقدس و الهي به شمار ميرود شکل ميگيرد، دين ناميده اند؛ مثل اينکـه گفته شده : «دين به معناي زندگي بشر در روابط فوق بشريش است ، يعني رابطه او با قدرتي کـه او به آن احساس وابستگي ميکند، صاحب اختياري که او، خود را در برابر آن مسئول ميبينـد، و وجود غيبي که او، خود را قادر به ارتباط با آن ميداند، در آرمان وابستگي ديني، مسئوليت و ارتباط به يکديگر متعلق اند».
بنابراين خداي فارابي خداي عقلاني است ؛ زيـرا اول عقـل بـه آن آگـاه مـيشـود و پـس از آگاهي مشتاق ميشود و اما خداي کانت خداي اخلاقي است ؛ زيرا کانـت راه شـناخت خـدا را از طريق علم حصولي و با دلايل فلسفي، مسدود مـيدانـد و خداونـد را «صـانع اخـلاق » معرفـي ميکند و شناخت خدا را از طريق عقل عملي (اخـلاق مـداري ) ميسـر مـيدانـد.
اين در حالي است که کانت در نقاديهاي عقل نظري، باب معرفت نظري به مسائل ديني را بسته ميداند و ميگويد: «نهايت چيزي که ميتوان از کوشش هـاي نظـري بـه دست آورد، توجيهي عقلاني براي اين است که به گونه اي عمل کنيم که گويي خداوند وجـود دارد» (بخشايش ، ١٣٨٥: ١٠٧).