چکیده:
دو سال از دوران ریاست دونالد ترامپ بر دولت آمریکا میگذرد؛ دو سالی که واشنگتن سیاست خارجی پرتلاطمی را به نمایش گذاشته است؛ هر روزه خبرهایی از تصمیمات جدید ترامپ رسانهای میشود که وصف «پیشبینی ناپذیر» را شایسته سیاست خارجی آمریکا نموده است. مقاله پیشروی میکوشد علل مبنایی چنین تغییراتی را دریابد؛ بنابراین سوال اصلی مقاله آن است که مهمترین متغیر تاثیرگذار بر سیاست خارجی اخیر آمریکا چیست؟ در پاسخ با بهرهگیری از نظریه جیمز روزنا در سیاست خارجی، یافتههای دو پژوهش شخصیتسنجی ترامپ، ارزیابی مواضع سیاست خارجی، تحلیل نحوه تعامل وی با نهادهای سیاستگذاری خارجی و نیز تحولات درونی آنها، به عنوان فرضیه استدلال میشود که ویژگیهای شخصیتی ترامپ، موجب ارتقاء جایگاه «متغیر فردی» بر دیگر عوامل تاثیرگذار سیاست خارجی آمریکا یعنی، متغیرهای سیستمی، بوروکراتیک، اجتماعی و نقشی شده است. «پوپولیسم اقتدارگرایانه»، «خودشیفتگی»، «انتقامجویی» و «ناسازگاری» ویژگیهای برجسته شخصیت ترامپ است که «خودمحوری» نهفته در او را آشکار میسازد؛ این ویژگیهای فردی ترامپ وزن و نسبت میان نهادهای بوروکراتیک سیاست خارجی را تحت تاثیر قرار داده و اینک نهادهایی کاملا همسو با نظرات رئیس جمهور شکل گرفته است.
خلاصه ماشینی:
تا پيش از ورود وي به دفتر بيضي کاخ سفيد، و در جريان رقابت هاي انتخاباتي اينگونه برداشت ميشد که مواضع و ديدگاه هاي کمتر قابل انتظار دونالد ترامپ در قبال اشخاص ، سازمان ها و برخي کشورها صرفا تبليغات انتخاباتي هستند، پديده اي که در سراسر جهان متعارف است ؛ اما حال با گذشت نيمي از دوره رياست جمهوري او به نظر ميرسد سياست خارجي ايالات متحده سرشتي متفاوت و نسبتا غيرقابل پيش بيني يافته است ؛ به طوري که اعلام مواضع و تصميمات کاخ سفيد در مسائل جاري سياست خارجي براي دولت ها، سياستمداران ، کارشناسان و حتي مردم عادي غافلگيرکننده بوده و همگان را کم و بيش تحت تأثير قرار داده است ؛ تصميماتي چون خروج بيسابقه از طيف وسيعي از پيمان ها، سازمان ها و رژيم هاي بين المللي و نيز رفتار غيرمتعارف با متحدان نزديک واشنگتن تا حد قابل توجهي رفتار سياست خارجي ترامپ را از روساي جمهور پيشين متفاوت ساخته است .
به منظور پاسخ دهي به اين پرسش ، با عنايت به نتايج تحقيقات روانشناختي «کلنر»، «ويسر» و همکاران در قالب مدل سنجش شخصيت «هگزاکو» و نيز «نظريه پوپوليست اقتدارگراي اريک فروم » در مقام فرضيه ، استدلال ميشود که سياست خارجي آمريکا در دوران رياست جمهوري دونالد ترامپ ، کاملا متأثر از انگيزه ها، باورها و ويژگيهاي فردي وي گشته و در نهايت چيرگي «متغير فردي» بر ديگر متغيرهاي تأثيرگذار بر ساخت سياست خارجي ايالات متحده را به ارمغان آورده است .