خلاصه ماشینی:
متأسفانه پدرم پس از کوچ از شیراز به تهران با همۀ عشق و اعتقادی که به کارهای نمایشی کودکان داشت به جبر روزگار سختی که با پنجه در افکندن در کار آموزش ناشنوایان درگیر آن شده بود دیگر نتوانست در این زمینه کاری بکند خواهرم ثمینه و من به یاد داریم که پدر و مادرمان لباس هایی را که برای نمایش های کودکستانی در شیراز دوخته بودند با خود و اثاث زندگی مان به تهران آوردند.
به هر حال سال ها گذشت و زحمات پدرم به ثمر رسید و مدرسة ناشنوایان او گسترش یافت که با ریاست خواهرم ثمینه اداره می شد و من نیز مدیریت داخلی و دروس را به عهده گرفتم و به اضافة کارهای آموزشی دیگر و با توجه به توانایی و استعداد ناشنوایان در زمینۀ تئاتر و تأثیر آن در بالا بردن اعتماد به نفس و سایر توانایی ها تصمیم گرفتم با کودکان ناشنوا در این زمینه کار کنم.