چکیده:
شاعران و نویسندگان ایرانی، در طول تاریخ ادب فارسی، همواره از انواع تمثیل برای بیان مفاهیم عرفانی و اخلاقی خود استفاده کردهاند. تمثیل، یکی از ابزارهایی است که علاوه بر التذاذ ادبی که در خواننده ایجاد میکند،حسّ عاطفی هم در او برمیانگیزاند و مفاهیم شعری را چنان بر دل و جان او مینشاند که گویی نقش بر سنگ است. حافظ و مولوی برای بیان مفاهیم اخلاقی و عرقانی از انواع تمثیل استفاده کردهاند؛ مولوی بیشتر از تمثیلهای داستانی؛ اسلوب معادله و ارسال مثل؛ و حافظ از تمثیلهای ارسال مثل و اسلوب معادله برای بیان تفاوت زیبایی درون با بیرون استفاده کردهاند.حافظ زیبایی درون را به «آن» و «لطیفهی غیبی» تعبیر میکند و مولوی با آوردن حکایت تمثیلی، زیبایی درون را که از پاکی دل و معرفت سرچشمه میگیرد بر زیبایی ظاهری که صفا و پاکی دل در آن هیچ دخالتی ندارد، ترجیح میدهد.
Iranian Poets and writers have always been using different kinds of allegories to express the symbolicand moral concepts during ages of Persian classic literature. Allegory is one of the tools that not only creates literal enjoyment and provokes emotional feelings in the reader but also expresses emotions and poetical concepts as if they are carved on a piece of stone. Hafez and Molavi have used different kinds of allegories to induce symbolic and moral concepts. Molavi has used more allegorical tales and equation techniques but Hafez has used exemplums and equation techniques to express the inner and outer beauty .Hafez has described the inner beauty as “ <span style="text-decoration: underline;">Aan</span>” and <span style="text-decoration: underline;">Latifeh</span> but Molavi by using allegories has preferred the inner beauty which originates from purity of the heart and knowledge to the superficial beauty which is irrelevant to the purity of the heart.
خلاصه ماشینی:
مولوي در مثنوي معنوي از تمثيل داستاني و حکايت بيشترين بهره را براي بيان مفاهيم زيبايي برده است و نيز در ضمن آوردن حکايت و داستان هاي تمثيلي خود از اسلوب معادله و ضرب المثل استفاده کرده است .
مولوي براي بيان ترجيح زيبايي درون بر بيرون از دو نوع تمثيل استفاده کرده است : الف : تمثيل داستاني حکايت تمثيلي پادشاهي که دو غلام زشت و زيبا را مي خرد و آن ها را امتحان مي کند پادشاهي دو غلام ارزان خريد با يکي زآن دو سخن گفت و شنيد يافتش زيرک دل و شيرين جواب از لب شکر چه زايد؟ شکرآب آدمي مخفي است در زير زبان اين زبان پرده است بر درگاه جان ....
آن غلامک را چو ديد اهل ذکا آن دگر را کرد اشارت که بيا کاف رحمت گفتنش تصغير نيست جَدّگُوَد: فرزندکم تحقير نيست چون بيامد آن دوم در پيش شاه بود او گنده دهان ، دندان سياه گرچه شه ناخوش شد از گفتار او جست و جويي کرد هم ز اسرار او گفت با اين شکل و اين گنده دهان دور بنشين ليک آن سوتر مران که تو اهل نامه ورقعه بدي نه جليس و يار و هم بقعهُ بدي تا علاج آن دهان تو کنيم تو حبيب و ما طبيب پر فنيم پادشاه در اين بخش براي امتحان به غلام زشت رو، مي گويد: «هرچند تو دهان بدبويي داري اما نبايد به خاطر آن ، خصوصيات خوب ديگر تو را ناديده گرفت و ضرب المثلي به کار مي برد که نبايد به خاطر يک حشره ي کيک که در گليم افتاده است ، تمام گليم را سوزاند.