چکیده:
نظریهپردازیهای فلسفی درباره مقولاتی همچون زبان و فکر طبیعتا متضمن پرسش از رابطه میان آن دو خواهد بود؛ پرسشی که میتواند ناظر به این پرسش باشد که کدام یک از آنها بر دیگری تقدم دارد؟ این مسئلهای است که تاکنون کمتر به صورت مستقل درباره آن تحقیق شده است. این نوشتار میکوشد تا با عطف نظر به مسئله «تقدم»، شرحی از مواضع مختلف در فلسفه زبان ارائه دهد. این مواضع عبارتاند از: تقدم زبان بر ذهن، تقدم ذهن بر زبان، عدم تقدم با فرض وابستگی، و عدم رابطه میان ذهن وزبان. افزون بر این، در اینجا تحلیلی از برداشتهای مختلف از مفهوم «تقدم» ارائه خواهد شد و همچنین برخی از مهمترین مواضع موجود در این باره به حسب رویکردشان به مسئله «تقدم» صورتبندی خواهدشد. بدینسان این مقاله دربردارنده نگاهی اجمالی به تاریخ فلسفه زبان در سنت تحلیلی و رابطه آن با فلسفه ذهن خواهد بود.
خلاصه ماشینی:
"در این باره باید گفت میتوان مواردی یافت که تواما از دو یا سه قسم از اقسام تقدم همزمان بهرهمند باشند، به این معنا اقسام این تقسیمبندی طارد یکدیگر نیست، یعنی مانعهالجمع نیستند اما از آنجا که مواردی هست که صرفا یکی از این انواع را دربر دارد نمیتوان استقلال منطقی آنها را زیر سؤال برد؛ مثلا ممکن است ما از تحلیل مفهوم برخی پدیدههای روانی (مثل آگاهی) و یا برای تعریف آنها محتاج پدیدههای فیزیکی نباشیم اما شناخت گزارههایی راجع به آنها (یا مطالعه آنها) مستلزم شناخت گزارههایی درباره پدیدههای فیزیکی باشد و یا در شرایطی دیگر تقدم وجودی و تحلیلی تواما حاضر باشد اما تقدم معرفتی در میان نباشد.
برنتانو میتواند از پدیده زبان چندان نگرانیای به دل راه ندهد و با وجود تمایز میان ذهن و فیزیک با وجدانی آسوده سر بر زمین بگذارد، اما در مورد فیلسوفی عمیقا تحلیلی مانند سرل که هم دل در گروی فیزیکالیسم دارد و هم رسالت فلسفی پرداختن به زبان را حس میکند، تکلیف حیث التفاتی ذهن و زبان از یک سو، و تفکیکناپذیری این دو از عالم فیزیکی از سوی دیگر، چه میشود؟ عملی بالفعل که در آن فعل گفتاری شکل میبندد متضمن تولید (یا استفاده، یا ارائه) موجودیتهای فیزیکی است یعنی چیزهایی مثل صدایی که از دهان گوینده بیرون میآید یا علایمی که روی کاغذ نوشته میشود."