خلاصه ماشینی:
"اما برای کسانی که در شداید زندگی چون فولاد آبدیده شدهاند فرقی و مانعی نمیکرد، اما پرواضح است کسانی که از دوردستی بر آتش دارند و کاری نیک را عاشقاند آنهم از برای مردم و هنر ناب زرپسند زرشناس خوب میدانند زندهیاد استاد مصطفا اسکویی که بود و چهکار میکرده است.
در خاتمه تذکر این نکته ضروری است که از گرانمایه زندهیاد مصطفا اسکویی دهها جلد کتاب نفیس علمی و هنری تیاتر و نمایشنامه و مقالات گوناگون و نشریههای وزین و ارزنده به جای مانده است که یاران و شاگردان آن استاد فرهیخته باید همت و یاری نمایند آنها را سروسامانی بدهند و در دسترس دوستان و مشتاقان بگذارند، من سالها است سرچشمهی گریهام خشک شده و نگریستهام اما حالا به سوک مینشینم و قطره اشکی از روی اخلاص و صفای باطن دل میگریم و برای تیاتر ماتمگرفتهمان که تنها و غریبمانده صبر جمیل و راه تابناک و روشن آرزو میکنم.
محتویات این گنجینه به مرور ایام و در طول سالهایی از عمرم جمعآوری شده و خاطرههای سالهای کودکی و جوانی در آن چون صبح صادق روشنتر و دلنوازتر به نظر میرسند و رنگ و بوی سالهایی را دارند که پدر و مادرم هنوز جوان بودند و نگاه و رفتارشان سراپا امید بود و آرزو.
شتهاند» آیا در دنیای بشریت و انسانیت شکنجهای جانگدازتر از تبعید و آواره ساختن مردم و جلوگیری از دسترسی آنان به گنجینههای خاطراتشان در سرزمین وطن میتوان سراغ کرد؟ «هر دم کز آشیانهی خود یاد میکنم نفرین به خانوادهی صیاد میکنم» او بید مجنون بود عباس خرمشاهی مادرم میگفت تازه به راه افتاده بودم که پدرم او را به خانه آورد و در گوشهای از حیاط منزل به زمین کاشت."