چکیده:
بنابر اعتقاد اکثر عرفا، اوّلین منزل در سلوک طریقت، طلب و شوق انسان برای بازگشت به وطن اصلی خویش است. این شوق و میل به بازگشت به اصل خویش به مصداق، کلّ شیء یرجع الیٰ اصله (هرچیزی به اصل خویش باز میگردد) نه تنها در انسان، بلکه در تمامی ذرّات عالم هستی جریان و سریان دارد.
مولوی نیز از همان نخستین ابیات مثنوی (نی نامه) سخن خود را با دعوت به گوش فرا دادن به درد دلهای " نی " آغاز میکند که به سبب دوری از نیستان، شکوه سر میکند و از آنجا که به اعتقاد اکثر پژوهش گران، تمام مثنوی در هجده بیت " نی نامه" خلاصه شده است، مثنوی مولانا به عبارتی، داستان همین شوق و طلب است و بیشتر حکایات فراوانی که مولانا در مثنوی بیان میکند، به نوعی هدفش بر افروختن شعله ی" طلب" و اشتیاق در دل سالکان راه حقّ است.
این مقاله کوششی است در بررسی موضوع " طلب " از نگاه مولانا که پس از مقدّمه و نظر تعدادی از مشایخ صوفیه در این مورد، دیدگاه خاصّ مولانا را در ارتباط با این مقوله پیگیری میکند. منابع مورد استفاده در این پژوهش در درجه ی نخست آثار مولانا به ویژه"مثنوی" و سپس امّهات آثار عرفانی مرتبط با این موضوع است.
نتیجهای که از این پژوهش به دست آمده آن است که چون مولانا مثنوی را در حالت شور و سماع و مستی میسروده نکات عرفانی، به صورت پراکنده در خلال حکایتهای آن بیان شده است و برای دریافت دیدگاه مولانا در خصوص هر کدام از آنها ناگزیر باید شش دفتر مثنوی را با دقّت هر چه تمام تر جست و جو کنیم. این پژوهش تلاشی برای تدوین دیدگاه مولانا در زمینه ی"طلب" به گونهای منظّم و منطقی میباشد. با این هدف که پژوهندگان نکات عرفانی مثنوی برای بررسی این مقوله، نیازی به مطالعه ی تمام مثنوی نداشته باشند.
خلاصه ماشینی:
ق ) در منطق الطير در بيان وادي طلب ، معتقد است که در اين وادي سالک با مشکلات و رنج هاي فراوان روبرو خواهد شد؛ بايد با جهد و کوشش بسيار دل از هر چه غير حق است پاک کند تا مستعد دريافت انوار الاهي گردد، و در اين حال اگر آتش هم در سر راه وي قرار گيرد، پروانه وار خود را به آتش ميزند و دنيا و آخرت ، هر دو را از ياد ميبرد.
» ( همان :٦٢٣ ) شرط طلب : در طلــب زن دايمــا تــو هــر دو دســت کــه طلــب در راه نيکــو رهبــر اســت (مثنوي،٩٧٩/٣) مولانا معتقد است که شرط طلب اين است که طالب را لرزه و عشق باشد، در غير اين صورت بايد پير را خدمت کند تا به برکت وجود او و با ارشاد او شعله ي طلب در دلش روشن شود: « بسيار کس باشد که او را قوت حضور نباشد، حال او در غيبت خوشتر باشد.
اما هر دلي مهبط عشق نيست و راز عشق را - که همان سر طلب و اشتياق است - در نمييابد، مگر دلي که هم چون ني وجود مولانا، از خودي خويش خالي شده و در غم دوري از نيستان ، « شرحه شرحه » گشته است : ســينه خــواهم شــرحه شــرحه از فــراق تــــا بگــــويم شــــرح درد اشــــتياق (مثنوي، ١ / ٣ ) مولانا از همان آغاز مثنوي بر اين موضوع تأکيد ميکند که وجود ميل و اشتياق در باطن انسان براي بازگشت به اصل خويش ، نشانه ي اين است که انسان ، ميان خود و حق ، سنخيتي و مناسبتي ميبيند و همين سنخيت است که او را به مرحله ي طلب - نخستين مرحله ي سلوک- ميکشاند: هر کسي کـو دور مانـد از اصـل خـويش بـــاز جويـــد روزگـــار وصـــل خـــويش (مثنوي، ١ / ٤ ) ني با نيستان سنخيت دارد و از جنس آن است ؛ از همين رو، اکنون که از نيستان مهجور مانده ، شکايت و ناله ميکند و تمايل به بازگشت دارد.