خلاصه ماشینی:
"در بحث بنیانگذاران آموزش بازیگری نیز شاهدیم که همواره اصرار غریبی به عدم تفکیک آموزش از زندگی وجود داشته است،حتی«استانیسلاوسکی»که به روانشناسی رفتارگرا و آموزش مدرن اشتهار دارد سعی میکرد خواستههای خودش را که در آن زمان انقلابی بود در اواخر عمرش بهطور کامل بروز دهد و بازیگران را از فضای انتزاعی آموزش خارج و وارد فضای زندهای کند که در واقع فضای جامعه است.
به طول مثال انتخاب متقابل استاد و دانشجو؛ چرا دانشجو نباید امکان این را داشته باشد که استادش را خود انتخاب کند و از پاس کردن واحدهای اجباری بپرهیزد؟حتی در همین حد هم میتواند برای آموزش هنر فواید فراوانی داشته باشد و ما بهطور تقریبی از آن هم محروم هستیم چرا که در نظام حلقهای،نظامی که به سمت کلاس و واحد و نمره پیش میرود هیچجایی برای چنین رویکردهایی نیست.
حتی اغراق گروتوفسکی روی فرآیند،گاهی طوری به نظر میرسد که گویی دیگر محصول و اجرا برایش مهم نیست؛مهم این است که بازیگر چه سلوکی را در این فرآیند طی کند!شاید در این حوزه نیز احساس شود اجرا در پایینترین مرتبه اهمیت است اما این رویکرد هم برای نظریهپردازانی که به آموزش و پرورش بازیگر پرداختهاند وجود داشته است و در آنها هم«فرایند»مهمتر از«محصول» بوده است.
او میگوید بدترین نظام آموزشی،نظامی است که این هوش را معیار قرار بدهد،برای اینکه در کلاس چهل نفره،شاید چهار پنج نفر از هوش ریاضی بالایی برخوردار باشند،پس چرا باید آنها را بهترینها بدانیم؟تنها یک نظام آموزشی یکسویه،یک نظام آموزشی محدود میتواند اینها را در رأس بگذارد و بقیه را به ترتیب بچیند،او معتقد است اگر انواع هوشهای دیگر مورد توجه آموزش قرار بگیرد به همین نسبت دانشآموزان درجه یک بیشتری پیدا خواهد شد."