چکیده:
از آنجا که شاهنامه اثر جاودانه حکیم ابوالقاسم فردوسی برای هر ایرانی از دیرباز با اهمیت بوده است، نگارنده جهت چاپ این مقاله به اندازه توان خود برای بازتاب شاهنامه و تبلور تاریخ این سرزمین کهن، تلاش نموده است. عموما هر هنرمندی در اجرای نمایشهای باستانی و اسطورهای در صحنه از آن روی ظاهر میشود تا با هنر نمایشی خود ذوق و شوق تماشاچیان را افزون کرده و تاثیر ماندگار بگذارد. داستان سوگ سیاوش در شاهنامه فردوسی یکی از داستانهای زیبا و دلنشین است که جنبههای نمایشی بسیار زیبای آن بر تماشاگر تائیر ژرف میگذارد. با وجود این که بسیاری از مردم ما به شاهنامه و داستانهای آن علاقمندند اما هنوز جنبههای کاربردی نمایش آن نیاز به پژوهش دارد تا ذوق دیدن و شنیدن آن در تماشاگر افزون شود. نظر به ارزش این داستان در شاهنامه و این که جنبههای گوناگون آن مورد بررسی و شناسایی دقیق نمایشی قرار نگرفته است، اما با مطالعات انجام شده بر این باورم که جنبههای نمایشی این داستان از جمله: «گذر سیاوش از آتش»، «خیانت سودابه به همسرش»، «عشق سودابه به سیاوش» و غیره منحصربه فرد بوده و از نظر ادبی و هنری بسیار با اهمیت است. داستان سودابه و سیاوش داستانی عاشقانه است. عشقی پاک زلال و بی پیرایه که از درون زبانه کشیده و در سایه شعله خود عشاق را به عشق پاک فرا میخواند. سودابه شاه بانوی عشق است. سودازدهی جان و جسم. سراپا شور و شوق و شورش است. در صدای چکاچک نیزهها و خنجرها، در زیر آوار دشنه و دشنامها، چونان رگبارهای باران بهاری از او عشق میبارد و کمند گیسویش را بر دم اسبان کینه میبندند و مرمر سینهی پرخروش عاشقاش را به تازیانههای دشنه و دشنمام میشکافند.
خلاصه ماشینی:
اهداف پژوهش حاضر با عنوان بررسی جنبههای نمایشی سوگ سیاوش در شاهنامه فردوسی بیشتر جهت کمک به دست اندرکاران تئاتر و پژوهشگران گسترهي شاهنامهشناسی برای داشتن منابع تئاتری در ایران و همچنین بررسی و برجسته نمودن این حقیقت که داستانهای اساطیری با زیباییها و جذابیت شنیداری آن، از دیدگاه نمایشی نیز اهمیت و کاربردهای فراوانی دارد، به انجام میرسد.
رستگار فسایی (1389) در بخشی از کتاب 8 جلدی قصههای شاهنامه: شاهنامه به نثر نیز به داستان زیبای سیاوش در شاهنامه فردوسی پرداخته است و چنین بیان میکند که؛ دانایی برای من چنین تعریف کرد که روزی طوس، سپهسالار ایران، با گیو و گودرز و چند تن از سواران ایرانی، از درگاه شاه به دشت «دغوی» که به مرز توران نزدیک بود، به شکار گورخر رفتند و به اندازه غذای چهل روز شکار کردند.
داستانهای شاه هاماوران و دشمنیهای او را با پدر و گرفتاری کاووس همه را به یاد آورد و در دل گفت: «پر از بند سودابه گر دخت اوست نخواهد مرا این دوده را مغز و پوست» (شاهنامه فردوسي) سودابه که دید سیاوش سکوت اختیار کرده است نقابش را کنار زد و شروع به دلبری کرد.