چکیده:
یکی از مهم ترین و تازه ترین مکاتب فلسفی در قرن بیستم مکتب اگزیستانسیالیسم است.این مکتب تنها به فلسفه محدود نمی شود و به روانشناسی و ادبیات هم راه پیدا کرده و شاخه دوانده است.زیرا جوهره اندیشه انسانی انتهای بی کرانی دارد و هیچگاه تنها یک قالب برای بیان آن کافی نبوده و نخواهد بود.ادبیات،فلسه و فرزند خلفش روانشناسی،هنر و ... بار این بی کرانگی را به دوش می کشند تا شاید حق مطلب را ادا کنند.در همین راستا کوشیدم تا با استفاده از اصول حاکم بر مکتب اگزیستانسیالیسم ،که بیشتر تاکیدم بر روی روانشناسی اگزیستانسیال است،به تحلیل دو داستان که اولی "ورونیکا تصمیم می گیرد بمیرد" از پائولو کوئیلو و دومی نیز "کارنامه بنداربیدخش" از بهرام بیضایی است.،بپردازم.پائولو کوئیلو،رمان نویس برزیلی،صاحب اندیشه ای عرفانی و همچنین تحت تاثیر مولانا بوده که داستان هایش مورد توجه خوانندگان ایرانی هم می باشد.در کنار آن بهرام بیضایی،نمایش نویس و کارگردان ایرانی،متعهد و علاقه مند به ادبیات کهن ایران است که زمانی به سراغ بازآفرینی بعضی از داستان های شاهنامه تحت لوای سبک ویرایش پرداخته است.هیچ یک از این دو در جایی خود را اگزیستانسیال معرفی نکرده اند،اما با گریزی بر آثارشان می توان این موضوع را نشان داد. مهم ترین وجوه اشتراک این دو اثر و مکتب اگزیستانسیالسم عبارتند از : "مرگ" ، "اضطراب اگزیستانسیال"،"آزاددی" و " زندگی نزیسته".