خلاصه ماشینی:
"برای جوامعی که چنین بینشی بر آنها حاکم است،چگونه ممکن است که حوزهء عمل سیاسی را از دیگر حوزههای عملی استثنا کرد،آن را از شمول جهانبینی خود مستثنا و خارج سازند؟به بیان دیگر،در حالیکه دین از مقولهء بینش است و سیاست از مقولهء کنش،و منطقا همه کنشها مولود و معلول بینشها هستند،با کدام منطق علمی میتوان بینش دینی را از ورود و تأثیرگذاری در حوزهء سیاست بازداشت؟آیا از نظر علمی چنین استثنیای امکانپذیر است؟ همچنین،بسیاری از اندیشمندان و نظریهپردازان معاصر در دنیای غرب،این دیدگاه برخی از اندیشمندان سدهها گذشتهء اروپا را،مبنی بر اینکه دین پدیدهای متعلق به جوامع سادهء سنتی بوده و در جوامع مدرن جایگاهی ندارد،بهطور بنیادی به چالش کشانده، معتقدند که دین مانند گذشته بخش مهمی از جامعهء نوین نیز به شمار میآید،هرچند ممکن است صورتهای خاص آن تغییر کند.
بر این پایه،پیروان مکتبی که هستی را مخلوق هدفمند خالقی حکیم میدانند و براساس مبانی جهاننگریشان،تنها رسالت زندگی خویش را تنظیم و ساماندهی همهء اعمال و امور فردی و اجتماعی خود در راستای هدف حاکم بر هستی دانسته،بر آناند که سرانجام در پیشگاه خالق حکیم،باید پاسخگوی کارنامهء خود در اینباره باشند،با کدامین برهان علمی میتوانند حوزهء عمل سیاسی را که از قضا تأثیر شایانی بر سالم و ناسالمسازی دیگر حوزههای زندگی دارد،از برنامهء زندگی خود خارج سازند؟در این جهانبینی،نهتنها قابل توجیه نیست،که بسیار تناقضآمیز و شگفتآور است که گفته شود خداوند حکیمی که انسان را در انجام دادن ریزترین اعمال زندگیاش مسئول دانسته مورد بازخواست قرار میدهد،حوزهء گسترده و تأثیرگذار سیاست را به حال خود رها ساخته در این حوزه هیچ هدفی ندارد و هیچ مسئولیتی را متوجه انسانها نمیداند و آنان را به حال خود وانهاده تا در این حوزه،بدون توجه به اهداف موردنظر او در نظام هستی و پیام پیامبرانش،هر چه خود مایلاند،انجام دهند!"