"در بین راه مقصر خود را بچاهی انداخت و از آنجا بچاه دیگر رفته فرار کرد جلاد هرچه بالای چاه نشست از او خبری نشد سر بچاه کرد گفت ای مرد آخر انصاف تو کجا رفت برای یکقطره خون متعفن میخواهی مرا پیش سلطان مسئول کنی بیرون بیا من قول میدهم طوری سر تو را جدا کنم که ذرهئی صدمه ندیده و ملتفت نشوی و ضمنا من هم مسئول نشوم.
من باو گفتم مرا بیدار کن دهاتی که برای آسیا نمودن گندم و جو بآسیا رفته بود خوابید و به آسیابان گفت سحر مرا بیدار کن آسیابان سحر او را بیدار کرد وی در تاریکی اشتباها کلاه آسیابان راسر گذاشته و رفت وقتی هوا روشن شد از کنار جوئی میگذشت عکس خود را در آب دید که کلاه آسیابان بر سر اوست تصور کرد خودش آسیابان است و اشتباهی شده برگشت با آسیابان نزاع میکرد و میگفت عمو من بتو گفتم مرا بیدار کن و کار داشتم تو خودت را بیدار کردی و مرا از کار بازداشتی.
متهم-بدون معطلی یکدسته چک از جیب بدر آورد و نوشت مبلغ ده هزار ریال بابت جریمهء چک بیمحل در وجه آقای دادرس پرداخته شود!"