خارستان - مجله اخگر ادب و هنر

"نظم دختر گل ناشگفته ماند آن به نظر نهفته ماند گر دست بدست رفت هرجا بهتر که سخن نگفته ماند شنیدم که در آن ایام وزیر جشنی باشکوه برپا نمود،چون بساط عیش و عشرت‌ از هر جهت فراهم آمد اول کسی که در آنمیان برقصید،دختر همان رئیس بود و گفت: قطعه آن نه من باشم که زیر ابر بینی روی من‌ آن منم کاندر نکو روئی ندارم همسری‌ کانکه گل مالد بروی ماه،رسوائی برد چونکه تابان بنگرد خورشید وش مه پیکری این گفت و بآواز سه؟؟؟بیتی چند از دیوان شوریده بخواند و چون نزدیک‌ دختر ماشین‌نویس رسید گفت: قطعه واعظی جز تو ای حقیر نبود که دهد پند دختران امیر نشیندی که زر بکار آید روز خواری نه پندهای نذیر آورده‌اند که عدهء جوانان در جشن بسیار بود و دوشیزگان؟؟؟جماعتی در مجلس بال شرکت نکردند،دختر بآهنگی دلپذیر بانک زد و گفت:ای جوانان‌ بکوشید تا جامهء؟؟؟نپوشید،پسرانرا بگفتن او شهوت زیادت گشت،بیکبار برقص و طرب در آمدند شنیدم که در همان شب بر دختران دستی یافتند،چنانچه پسر وزیر پیش دختر آمد سر و صورتش ببوسید و در کنار گرفت،نوش کرد و نیش زد و هر لحظه نظر بیش کرد؟؟؟خویش کرد،جوانان دیگر بر وی حسد بردند،تلخ کامش‌ کردند،ماشین‌نویس قضیه را بشنید،دست بر دست زد،دختر بفراست دریافت و گفت تا زنان در دام مردان اسیرند محال است جای آنانرا بگیرند: بیت کس ندارد ز نفس ابتر و شوم‌ روز خوش؟؟؟جهول و ظلوم پدر را از آنحالت آگهی نبود روزی دخترش را بخواند و گوشزد نمود که‌ یکی از اشراف مدینه انگشتری برسم خطبه فرستاده است دختر از شدت خجلت چشم‌ فرو بست و سر بر زانوی غم نهاد که گفته‌اند:دل پرریش رستم را بزهرآلود کردن‌ به که پس از مرک سهراب نوشدارو دادن."