خلاصه ماشینی:
"حقیقت اینست که این منظومه-که در نخستین بخش کتاب حاضر هم آمده است جزء چند منظومه بسیار خوب شاعران زمانهء ماست که زمان خود را شناختهاند و مردم خود را هم شناختهاند و به درستی میدانند که نیازمندیهای عاطفی مردم ما در این بخش از زندگی تاریخیمان چیست؟و از طرفی میدانند که دیگر روزگاری نیست که شاعر بنشیند و برای دل خودش شعر بگوید و در تنهاییاش زمزمه کند و آن را با بوق و کرنا به گوش مردم-و مخصوصا جوانان-فرو کند.
تنها نکتهء شعر ایرج زبان اوست؛زبانی که دقیقا همان زبان مردم کوچه و بازار است: کوه سنگی را با یاد تو بر سینه زنم سنگ بر سینه زدن بهتر از این دارد راه حاضرم دکهء پالودهفروش دم ارک با تو پالوده خوردم من که نخوردم با شاه من بسیاری را دیدهام که از خواندن قصیدهای که دو بیتش در بالا نقل شد،غرق لذت میشوند و با شگفتی تمام دربارهء آن میگیند:«چقدر قشنگ گفته،چقدر روان گفته،واقعا آفرین،احسنت»و من هرچه در این قصیده دقیق میشوم چیزی در آن نمییابم که چنگی به دل بزند.
اما در یک مجله که برای همگان چاپ میشود-یعنی نشریهء غیرتخصصی و همگانی-هر خوانندهای حق دارد از ناشر و نویسنده بپرسد که این حرفها چه معنی دارد؟پرچین ستاره چیست؟وانگهی بهار در گلوی گنجشکها چه معنی دارد؟آیا این حرفها رمزی است؟رازآمیز است؟آیا اینها از مقوله حرفهایی است که آزادانه نمیتوان فت؟آیا اگر آشکارا بیان شود کار دست آدم میدهد؟نکند اینها همان حرفهایی است که میگویند در قیدوبند وزن و قافیه نمیگنجد؟آخر میگفتند شاعر امروز حرفها دارد که نمیتوان آنها را در قالبهای محدود و از پیش پرداختهشدهء وزن جا داد."