خلاصه ماشینی:
"پدرش که دید کار پسر میانه و معمولی است و نمیتواند به درجه استادی در شمشیر زدن برسد،او را عاق کرد و از خود راند.
ولی بن زو داروی پدر را تأیید کرد و گفت:«تو که میخواهی زیر نظر من شمشیر زنی آموزی،شایسته جنین چیزی نیستی.
» جوان با اصرار سؤال کرد:«اگر سخت بکوشم،چند سال طول میکشد که استاد شوم؟» و پاسخ شنید:«بقیه عمرت.
» ماتاجورو توضیح داد:«نمیتوانم این قدر صبر کنم.
اگر خیلی خیلی سخت کار کنم چند سال طول میکشد؟» «اوه.
ماتاجورو که متحیر شده بود،سوال کرد:«چرا این طور؟اول میگویید ده و بعد میگویید سی سال؟من حاضرم برای توفیق در حد اقل زمان حد اکثر زحمت و رنج را بر دوش کشم.
» استاد به ماتاجورو دستور داد هیچگاه از شمشیر بازی حرفی به میان نیاورد و به شمشیر هم دست نزند.
روز و شب لحظهای نبود که از فکر مزه شمشیر غیر منتظره بنزو در امان باشد."