خلاصه ماشینی:
"هیچ سودی ندارد که بگویی چیزی نمیدانی، با این حال تو را خواهد گرفت،اگر دست روی دست بگذاری، روی نردهها نشستن،کار خطرناکی است، حتی ممکن است از گروهی صلحطلب گلوله بخوری، گلوله،حتی سینهء پهلوان را هم،میشکافد، آری،روزی روزگاری در غرب.
* جادهء تلگراف مدتها پیش مردی راهی را آغاز کرد، با کولهباری بر پشت،سی فرسخی پیمود بارش را زمین نهاد جایی که فکر میکرد بهترین است، خانهای در بیابان بنا کرد.
قبلا دوست داشتم کار کنم، ولی آنها دلسردم کردند، من حق دارم که کار کنم، ولی کاری نیست، حالا میگویند ما باید پول بدهیم، برای چیزهایی که از آن ماست، باید از دانههایی که پاشیدهایم،درو کنیم، و پرندهها روی سیمها، و تیرهای تلگراف، آنها همیشه میتوانند از این باران و سرما بگریزند، میتوانی آنها را در حال خواندن کدها تلگراف خود بشنوی، تمام راه تا جادهء تلگراف."