خلاصه ماشینی:
"نظامیان و سیاستمدران غرب،سرمست از شراب قدرت به«استعمار» و«استثمار»ملل دیگر پرداختند،بدمستیشان هر روز فزونتر و استعمار،«نو»و نوتر شد و امروز به فرانوین رسیده است؛افسوس که هشیاران عالم براو حدی جاری نکردند و یا شاهد هشیاری نبود؛ با انقلاب جهتگیری آدم و عالم،دیگر هدایت الهی و سعادت و معنویت مفهومی نداشت مگر در خدمتگزاری به مادیت تا مقبول طبع سرمایهداران شود؛ پیامدهای منفی«گفتمان قدرتطلبی»تنها گریبان ملل غیر اروپایی را نگرفت بلکه فقر و فساد و تبعیض ناشی از حاکمیت«لویاتانهای1قدرت»غربیان را نیز به ستوه آورد گفتمان توجیهگر ظلم پادشاهان مستبد که«قدرت مطلق»خود را برمبنای گزاره «انسان،گرگ انسان است»2،مشروع جلوه میداد،کژ کارکردی خود را بدانجا رساند تا این فرضیه در اذهان شکل گرفت که:قدرت متمرکز،فسادآور است؛ اندیشمندان غربی برای حل این معضل به تکاپو افتادند و سرانجام«تجزیه قدرت»را حلال مشکلات یافته و براین پی،پایهء«تفکیک قوا»را با تغییر ساختار نظام سیاسی بنا نهادند.
پرسش این است:آیا فساد قدرت حقیقتا ناشی از تمرکز آن است و حل معضل را باید در تجزیه قدرت جست؟یا اینکه متغیر دیگری نقشآفرین اصلی است؟ واقعیت این است که«وحدت قدرت»یا«کثرت آن»دو کارکرد متضاد در طول تاریخ داشته است؛اولی منفی و دومی مثبت: از سویی قدرت مطلق و متمرکز ابزار دست دیکتاتورها،فرعونها و دزدان دین و دنیای مردم بوده است که با زروزور و تزویر تا رمق داشتند،به غارتگری پرداختند و راه و رسم خدمتگزاری برانداختند.
قدرت اگر برپایهء معنویت استوار شود و در خدمت معرفت و عرفان الهی قرار گیرد،وحدت یا کثرت آن،کارکرد و دستاورد مثبت دارد و البته تمرکز قدرت در این صورت کارسازتر است،اما قدرت منقطع از وحی و معنویت الهی،نتیجهاش منفی است،متمرکز باشد یا پراکنده و البته فساد قدرت مطلق بسیار بیشتر است."