خلاصه ماشینی:
">تاجیکستان بازار صابر (به تصویر صفحه مراجعه شود) تاجیکستان،تاجیکستان هر کجائی رفتم از آغوش تو دامنم را من تکیدم رهبهره در هر قدم، پای خود را رهبهره تا سر حدت بر زمین افشانده رفتم، از پیام تا کم نگردد ذرهای خاک کمت هر کجائی آب دیدم، قطرهای خوردم اگر، من گرفتم قطرهای در چشم، تا کنم وخش و زرافشان تو را یک قطره بسیار پا به هر خاکی نهادم در قطار رهگذرها، گرد خاکی را گرفتم در سر مژگان، از برایت همچون سوغات تا کنم خاک تو را یک ذره بسیار هر کجائی سنگ دیدم، دست بردم بر سرش، چون بر سر فرزند خویش.
هر کجا بودم،نبودم، من همان فرزند دهقان تویم در خیال ریگ کوهسار تو من غم میخورم، از برای سبزه و خار تو من غم میخورم ساعت تنهائی سوی کوهسارت میروم، تا سرم را بر سر سنگ تو مانم یک نفس.
وطن هستی بس است.
با خسن و خارت برابر زندگی کردن بس است."