چکیده:
آزاد از ارزش نبودن سیاست، شعاری است که پامدرنیستها، آنتیپوزیتیویستها
و طرفداران مکتب فرانکفورت دیری است که آن را تبلیغ و ترویج میکنند و افسانه علم
فارغ از ارزش به قوت فرو کوفته میگردد.باری اینان سیاست را به همراه سایر عرصههای
علم، همنشین اخلاق و هنر کردهاند، مدرنیته نتوانست با انسان و تاریخ ارتباط برقرار
کند، اما پسامدرنتیته درصدد رفع این از خودبیگانگی انسان است.این مقاله با توجه به پرسش جاودانه چیستی پیوند و رابطه اخلاق و سیاست، درصدد
است تا به چیستی گفتمان اخلاق و سیاست در پاردایم مدرنیته و پامدرنتیه بپردازد.و
اینکه در عصر مدرن و پسامدرن چگونه رابطه بین اخالق و سیاست تعریف میشود.آیا باید
به یگانگی این دو از یکدیگر باور داشت و یا بیگانگی آنها؟
خلاصه ماشینی:
"این همان تمامیزی است که این دو را از نیچه جدا میکند، چون نیچه نخستین کسی بود که مدرنیته را به مراتب گستردهتر، مخربتر و ریشهایتر از نقد مارکس و فروید میدانست و به همین علت هم نیچه گرهگاه و نقطه عطف فلسفه مدرن و فیلسوف مورد علاقه پسامدرنیستهاست، یعنی مورد علاقه هر کسی که میخواهد مدرنیته و فرهنگ عقلانی نهفته در مدرنیته را به طور مطلق نفی کند و به این نتیجه برسد که در این تجربه مدرن هیچ واقعیت و ارزش اخلاقی نهفته نیست و به هیچ جای آن نمیتوان اتکا کرد، بلکه باید به طور کامل از این تجربه مدرن فراتر رفت و به ماورا یا ما بعد آن رسید، یعنی همان پسامدرنیته یا ما بعد مدرنیته.
(28) نتیجهگیری رابطه واقعی بین اخلاق و سیاست در جهان مدرن و پسامدرن چگونه مطرح میشود؟آیا هیچ رابطهای بین این دو دنیای بیگانه از هم وجود دارد؟به عبارت دیگر، آیا اخلاقیاتی در جهان وجود دارد که بتواند با توجه به محتوای خود همزمان الزامات یکسانی را به روابط خصوصی و عمومی تحمیل نماید؟ (29) مطالعه تاریخ از موقع ساختن اهرام تا به امروز نتوانسته است مشوق خوبی برای بشر باشد.
ولی شاید به قول برتراند راسل در تاریخ بشری به لحظهای رسیده باشیم که تنها شرط بقای انسان این است که یاد بگیرد چگونه تحت تعلیم مسائل اخلاقی زندگی کند و بنا به گفته ارسطو، تفکر سیاسی باید از ملاحظه نیازهای انسانی آغاز شود، و سیاست باید آنچه آدمیان برای زندگی خوب بدان نیازمندند به ایشان بدهد."