خلاصه ماشینی:
"آیا بهنظر شما،ترجمه شعر و مواریث ادبی واقعا میتواندبستری برای ادبیات تطبیقی باشد(آنطور که شما گفتید)وآیا میشود زبان مشترک بینا متنی بین متون ادبی و فرهنگهایمختلف ایجاد کرد:یعنی چیزی که در فلسفه زبان،«زبان متعارف»یا«فهم عمومی»لقب گرفته؟میدانید که این نظریه نهتنها درغرب که در خاورمیانه هم مدافعان سرسختی دارد،از جمله«دکترغنیمی هلال»!
(به تصویر صفحه مراجعه شود)*اما از یک طرف دیگر هم میشود به ادبیات تطبیقی نگاه کرد کهبستر ترجمه را نیاز نداشته باشد و آن هم کار بسیار مهمی است کهمیشود در مورد مباحث متناظر در ادبیات کشورها انجام داد؛مثلاتحول و تطور مفهوم عشق در ادبیات ملتها و تطبیق نگرش آنهادر مورد این مقوله با هم!دقیقا شبیهکاری که در فلسفه تطبیقیانجام میدهند؛مثلا سیر مفهوم جوهر در اندیشه یک فیلسوفغربی و یک فیلسوف اسلامی.
«فریدریش روکرت»آلمانی،که بسیاری از آثار فارسی را به آلمانی ترجمهکرده،برای اولینبار غزل فارسی را در حوالی سالهای 1820 میلادی ترجمهو تحت تأثیر مستقیم غزلیات شمس،کتاب غزلی هم منتشر کرده به اسم«رزهای شرقی»که کاملا شمل قافیه غزل فارسی را دارد،البته به آلمانی!جالب اینجاست که وقتی او این کار را انجام داد،شاعران آلمانی شروع بهسرودن«غزل»کردند،یعنی یک قالب ادبی زبان فارسی در یک زبان دیگر!الان هم در ادبیات آلمان،غزل تنها قالب ادبی خارجی است که از شرق واردادبیات آلمان میگفتند و این اتفاق کوچکی نیست!پس هم ممکن است محتوامنتقل شود هم صورت."