"و اینجا زیر پای خورشید را بنگر و اینجا بلندای رو به ظهر زمین را تا بدانی که شب همواره در راه است تا بدانی که سرمای زمینوارهء غروب در پیچشی آرام به سمت شرق میخزد و بر ان گسترده زمینهای پر پهنا شب این میهمان همیشگی سایه میگسترد شگفتا که در همدان درختان برگ به برگ عصر تازه وارد را به خود میپذیرند و تا زانو در سیاهی سیلآسا غرقه گشتهاند کوههای ایران هم رنگی دگر به خویش میگیرد در آستانهء کرمانشاه علفها خوابآلودند و سیاهی تهیست و حال در دیرگاهان چند مسافر از جادهء غروب رو به غرب درگذرند بغداد به تاریکی فرو میرود بر روی رودخانه پل به خواب رفته است در عربستان تیغهء عصر پهن میشود و بر آن پاورچین میرود رد چرخهایمان در خیابانهای پالمیرا* یادگاری عمیق برجا گذاشتهاند لبنان و کرت ناپدید میشوند و در اوج ابرها غرشی شدید برپا شده است در سیسیل هنوز مرغان دریایی روی زمین تلألویی به هوا میپراکنند کشتیها هیبتی نشان میدهند و ناپدید میشوند اسپانیا غرق آب میشود و شنهای طلایی بر کرانههای آفریقا میدرخشند عصر آخرین نفسهایش را میکشد و از آن سرزمین هم سوسویی دیگر به چشم نمیآید دریا هم دیگر نوری به بر ندارد اینجا در آفتاب پائین را بنگر تا ببینی چه آرام و بینشان سایهء شب به پیش میآید..."