چکیده:
یکی از مهم ترین بخش های پژوهش در موضوعات فکری و اجتماعی، دست یابی به «مسئله بنیادی» است تا سمت و سوی درست پژوهش را روشن ساخته و به پژوهش گر نشان دهد که بایستی در پی کشف یا تبیین چه چیزی باشد. برای فهم مسئله بنیادی نیز رهیافت های مختلفی وجود دارد. روش مورد نظر در این گفتار، رهیافت تطبیقی است که در آن از تطبیق یا عدم تطبیق دو موضوع بر یک دیگر مسئله بنیادی به وجود می آید. اگر میان دو موضوعی که در مفهوم با یک دیگر متنافر و متباین رانده در صحنه عمل اشتراک و تطابقی پدیدار شود، همین امر ما را به سوی پرستش اصلی رهنمون می سازد. این نوشتار بر مبنای همین روش، «تحجرگرایی مدرن) را موضوع تحقیق قرار داده است. واژه شناسی واژه «تحجر»، پیشینه ای قرآنی دارد، یعنی استعمال اولیه آن در اندیشه اسلامی به قرآن کریم باز می گردد. در فرهنگ قرآنی انسان متحجر کسی است که عقل و دل او از پذیرش سخن حق و معجزه های آشکار خداوند و پیروی از دستورهای الهی، مقاومت می ورزد و هم چون سنگی که چیزی در او فرو نمی رود، در برابر مشیت الهی مقاومت می کند. چنین انسانی هرگز حاضر نیست بر مبنای فرامین الهی با خداوند و مخلوقات او تعاملی فعال برقرار نماید و با پرسش ها و ایراد شبهات تلاش می کند گستره فرامین الهی را تنگ تر سازد. قرآن کریم متحجران را به انسان های «قسی القلب» توصیف کرده است. انسان قسی القلب حتی از سنگ هم در ممانعت از پذیرش سخن حق سخت تر است. گاه آب روان در اثر شدت جریان در سنگ نفوذ کرده و راهی برای خود باز می کند، لیکن همین اندازه نفوذ هم در انسان قسی القلب اتفاق نمی افتد. قرآن کریم نمونه انسان های متحجر را به قوم یهود مثال می زند. (بقره/ 74) و اما در متفاهم عرف اسلامی، تقریبا «تحجر» در همین اصطلاح قرآنی معنا می شود. «تحجرگرایی» به آن دسته از نگرش های دینی گفته می شود که از شکفتن اندیشه دینی و برقراری تعامل نظری و عملی با جامعه و سیاست پرهیز می کند
خلاصه ماشینی:
"لیکن امروزه در جوامع اسلامی اندیشه دیگری شکل گرفته است و خود را در برابر تحجرگرایی میداند؛ اندیشهای که درون دینی فکر نمیکند و در عین حال خواهان گذر از جمودی و خمودی است و از لزوم تعامل نظری و عملی با جامعه و سیاست سخن میگوید.
حکومت نمیتواند در حوزه اعتقاد و ایمان فرد دخالت کند، اما دین چطور؟ آیا دین نیز نمیتواند در حوزه حکومت دخالت کند؟ دین نیز از این حیث لابشرط است، یعنی «جای انکار ندارد که در قرآن و روایات اسلامی شکل ثابت و معین و دایمی برای حکومت و نوع مدیریت سیاسی جامعه طرح و پیشنهاد نشده است.
«اگر قبول کنیم که اساسا حکومت یک مقوله عقیدتی و شرعی نیست، بلکه یک امر بشری و زمانی ـ مکانی است، باید بپذیریم که حکومت در قلمرو و سیره عقلا و عرف عصر و شرایط قرار میگیرد و لاجرم نمیتواند در حیطه شرع و یا فقه مورد بحث و گفت و گو قرار گیرد، یعنی تکلیف نوع حکومت و شکل و سازمان و تشکیلات و اینکه حاکمان چه کسانی باشند و چگونه حکم برانند و مردم چگونه بر کار آنان نظارت کنند و در صورت لزوم کنارشان بزنند و...
اما دلایلی که باعث شکلگیری چنین قرائتی از حوزه دینداری شده است، یعنی اصرار بر انحصار هدف دین به آخرت و خدا و تفکیک رسالت انبیا از سیاست و اداره دنیا، عبارتند از: تبدیل توحید به شرک، انصراف از دین و سلب امید و ایمان مردم نسبت به دین، زیان دین و دولت بهدست رهبران شریعت، اسلامی که با پشتوانه قدرت و روش اکراه پیش برود بیشتر کالای شیطان است تا دین خدا، پرهیز از افراط (دین برای دنیا) و تفریط (ترک دنیا بهخاطر دین) در دین."