چکیده:
مقاله حاضر با تمرکز بر محور رابطه دین و دولت به شکل عام، و دین و سیاست به شکل خاص بر آن است تا نشان دهد که سیر فلسفه سیاسی در غرب در دوره جدید، که این مقاله نقطه آغاز آن را تفکر سیاسی هابز و لاک می داند، با تحولی مواجه شده است که به لحاظ ماهوی با آنچه که قبل از آن به فلسفه قدیم یاد می شود، متفاوت است. به عبارت دیگر، این مقاله نشان می دهد که تقسیم فلسفه کلاسیک غرب صرفا جنبه تاریخی نداشته است بلکه با قرائتی که در فلسفه جدید از آزادی و تعیین رابطه دین و سیاست ارایه می شود، دولت مدرن در غرب به لحاظ جوهری از جریان تفکر سیاسی و شیوه اجرای آن از اساس، متفاوت می شود. لذا به نظر می رسد که سیر آزادیخواهی که به لیبرالیسم منتهی می شود، نه تنها مختصات آزادی بلکه مدرنیته و سکولاریسم را نیز در درون خود جا داده است. این مقاله برای نشان دادن این اتصال در لیبرالیسم غرب، با مراجعه به آرای دو متفکر کلاسیک این حوزه، یعنی هابز و لاک، تلاش می کند تا لیبرالیسم غربی را با دو ستون اصلی آن، یعنی سکولاریسم و تجدد غربی تبیین کند.
خلاصه ماشینی:
"روشن است که هابز در اینجا ضمن طرح نظریۀ مکانیکی،برای تبیین فلسفۀ سیاسی خود قصد دارد تا با تشریح طبیعت انسان و توضیح آن،در قالب حرکت مکانیکی نشان دهد که حتی پدیدههای کاملا ارگانیک نیز از طریق این نظریه قاب تبیین است و فی الجمله این تبیین روشنگرانه هابز روح دولت قرارداد جدید و نقطۀ عزیمت لاک در فلسفۀ آزادی و تنظیم قواعد«غرب جدید»است.
به عبارت دیگر،تا زمان لاک همۀ فیلسوفان در پی این بودند که برای امر خطیر حکومت به دنبال فرد صالح بگردند،اما لاک با توجه به خطاپذیری عقل انسان،چنین پویشی را بیهوده دانست؛زیرا تجربۀ سیاست در غرب نشان داده بود که سیاست حتی افراد صالح را نیز فاسد میکند؛لذا خردمندی،میانهروی و شجاعت که افلاطون حاصل جمع میان آنها را عدالت ناامید،جای خود را به قرارداد اجتماعی جدید که وظیفه اصلی آن حفظ دارایی و آزادی،و تعادل میان آنها بود.
بنابراین،آزادی،همانگونه که گفه شد،به این معنا نیست که انسان رها باشد تا هرچه را که میخواهد انجام دهد؛زیرا در این شرایط هرکسی صرفا به دلیل خوشگذارنی و سرگرمی خود میتواند این حق را برای خود قائل شود که بر دیگری سلطه داشته باشد بلکه منظور از آزادی نوعی از رهایی است که او را قادر میسازد تا ضمن رعایت و احترام به قانونی که آن را پذیرفته است،به امور،اعمال و رفتار،جان و مال و نیز تمام دارایی خود رسیدگی کند و آنها را مرتب و منظم سازد و اینجا او دیگر تحت سلطۀ اختیاری و یا سلطۀ دیگری قرار نمیگیرد بلکه آزادانه مقاصدش را آنطور که خود میخواهد،تعقیب میکند»( Locke,1997,S."