"تاگور در 1912 در انگلستان به سر میبرد و طی این دیدارش از آن سرزمین ویلیام باتلرییتز،شاعر و نمایشنامه نویس ایرلندی،ترجمۀ انگلیسی معروفترین مجموعۀ او گیتانجالی«آوای پیشکش»،)را برای او و گروهی از نویسندگاه غربی خواند.
درحالیکه هنوز در اندیشۀ این ارضا نشدگی بود یک بار دیگر به ساعتش نگاه کرد:فقط ده دقیقه به حرکت قطار باقی مانده بود.
مگر او در لندن نبود و بو،هوا، شهروندان،غذاها و حتی کارد و چنگالهای آنجا دم دستش نبودند؟آیا او جز اینها در آنجا چه میخواست؟و آیا رفتن بدانجا بجز تکرار یأس قبلی در مورد هلند چه چیزی برایش داشت؟ اکنون به اندازۀ کافی برایش وقت باقی مانده بود که خود را به ایستگاه برساند،اما در او احساس بیمیلی شدید نسبت به سفر و علاقۀ زیادی به باقی ماندن در جای خود پیدا شده بود و هر لحظه بیشتر میشد."