خلاصه ماشینی:
"با قلب تو دندان ابوسفیانها * صبح است و بهار و باغ ایجاد شده پایان خزان زرد بر باد شده دیریست به عشق تو اسیرند اسیر مجموعهء شهرهای آزاد شده * بهار خرم بستان کجایی؟ امید دشت و کوهستان کجایی؟ طنین انداخته فریاد«شاهو» مسیح ارض کردستان کجایی؟ * دو چشمت گردی از شبها نمیرفت به شوق دیدن مولا نمیخفت و در محراب دیدارش شنیدم لبت«فزت و رب الکعبه»میگفت * در این دشت عطش مشکی نداری به جز دریا شدن رشکی نداری چگونه کوهها را میشکافی که تاب قطرهء اشکی نداری * دمی آتشفروز موعد شب دمی خلوت نشین مسجد شب چه گویم زان همه شور آن همه سوز که بودی شیر روز و زاهد شب * نمودی سمت راه عاشقان را رسیدن تا پگاه عاشقان را چهسان از هفتخوان آب و آتش گذر دادی سپاه عاشقان را؟ محمد اکبری"