خلاصه ماشینی:
"در این آشوب و این غوغا هنوز گرداگرد شرق افق گاه سرزمینی سپید و درخشا باز مانده است.
هرمز، سر باز خواهد برافراشت، و از پس او خواهران آسمان گام باز خواهند گذاشت.
اکنون، تو سوگ جامهء هرمز را به تن بر پوشیدهیی و بس؟ تو در خون و خاک خفتن ستارگان را جوشیدهیی و بس؟ اینک، از ساغر چشمانات شراب اشکی تلخ مینوشم، و ناهشیوارانه با تو زمزمهیی سرخ میجوشم.
(به تصویر صفحه مراجعه شود) اخگری در تو کاشت خواهم اخگر رازی، رازی که دیریست درد مشترکیست، و من امشب تنها، با تو کنایتی باز خواهم گریست: «هستند» پیش پا گرفتهتر و پایندهتر از ستارگان، از هرمز، هم از آسمان، «هستند» میلادگاه هرمز را جان سرورانه خوان سور چیدند، و فروخفتناش را جان گذارانه خوان سوگ، آنانی که هرمز را خود ساختند و خود سوختند و خود ..."