خلاصه ماشینی:
"drobsagromS ffloW saiboT «دبستام ما در ماه مارس مثل کشتییی بود که در سکوت و آرامش پیش میرفت»معلم تاریخ این جمله را درحالیکه کنار پنجره ایستاده و با حالتی بین خواب وبیداری با انگشترش روی لیوان ضرب گرفته بود زیر لب نجوا کرد.
توجهتان را به بخشی از داستان جلب میکنیم که راویبه یاد میآورد که به همراه نامزد آیندهاش نقشۀ زندگی مشترکشان را بر کاغذی نوشته و قصد دارند آن رادرون یک بطری گذاشته و در باغچۀ خانۀ دختر دفن کنند تا پنجه سال بعد به فرزندان و نوههایشان بگویندکه چگونه آنها به همۀ هدفها و آرزوهایشان رسیدند که مهمترینشان هم خدمت به مردم پس ازفارغ التحصیلی از دانشگاه بود.
آیا وولف قصد نداشتهکمینگاههای مخاطراتی را که آرمانهای انسانی را تهدید میکنند،بازنمایی کند؟که چگونه در یک لحظهتمام هدفهای خوب میتواند جای به هرزهگردی و ولنگاری بسپارد؟این دور شدن از آرمانها به زیبایی وظرافت تمام از جانب نویسنده پرداخت شده که کمتر میتوان بحث پوچی،شکم پرستی(!)هوس ومادیگرایی را آنگونه که منتقد دریافت کرده،به این اثر نسبت داد."