چکیده:
تربیت و پرورش کودکان در شاهنامه به عنوان سند دیرپای فرهنگ ایرانی، جایگاه خاصی را به خود اختصاص داده است. برابر روایت شاهنامه، کودکان را پس از تولد، طی مراسمی نامگذاری می کردند. این نامگذاری براساس ویژگیهای ظاهری و یا حسب و نسب صورت می گرفت. سپس کودکان را به دایه یا دایگانی می دادند تا شیر دهند. پس از بازگرفتن از شیر، آنان را به فرهنگیان می سپردند تا مبانی فرهنگ و اخلاق و دین و آیین و مدنیت را به آنان بیاموزانند. آن گاه فرزندان را به دبیران و آموزگاران وا می گذاشتند تا دبیری را نیک فرا گیرند و بر این هنر تسلط یابند. در این نوشته تا آنجا که گنجایش مقاله اجازه دهد به نمونه هایی از اشعار فردوسی، که نشانگر مراحل آموزش و پرورش درگذشته ایران بوده است، اشاره می شود.
خلاصه ماشینی:
"البته مقصود از مدارس و دبستانها،همان آتشگاهها است و جای آتشپرستان: به هر برزنی در،دبستان بدی#همان جای آتشپرستان بدی نماندی که بودی کسی را نیاز#نگه داشتی سختی خویش راز (فردوسی،1379/7:179 ب 414) همچنین هنگامی که حکیم توس درباره علم و دانایی و تربیت فرزندان و اهمیتی که همین پادشاه به مقوله دانش و فرهنگ میداد،سخن میگوید از مقام والای علم و فرهنگ در دربار،اینگونه یاد میکند: بلاغت نگه داشتندی و خط#کسی کو بدی چیره بر یک نقط چو برداشتی آن سخن رهنمون#شهنشاه کردیش روزی فزون کسی را که کمتر بدی خط و ویر#نرفتی به درگاه شاه اردشیر سوی کارداران شدندی به کار#قلمزن بماندی بر شهریار ستاینده بود شهریار اردشیر#چو دیدی به دربار مردی دبیر (فردوسی،1379/7:173 ب 321) همو درباره اهمیت فرهنگ آموزی میگوید: به مرد خردمند و فرهنگ و رای#بود جاودان تخت شاهی به پای دلت زنده باشد به فرهنگ و هوش#به بد در جهان تا توانی مکوش (فردوسی،1379/7:202،ب 15) مراحل آموزش و پرورش کودکان را در شاهنامه از آغاز تولد تا جوانی میتوان در موارد زیر خلاصه کرد: 1-1-نامگذاری نام و نامگذاری در شاهنامه،یکی از پرکاربردترین واژههاست.
در شاهنامه فردوسی بارها و بارها به این ورزش باستانی اشاره شده است؛از جمله آنجا که صریحا هفت سالگی را برای آموزش چوگان درباره شاهپور دوم،یاد میکند: به زودی به فرهنگ جایی رسید#کز آموزگاران سر اندر کشید چو بر هفت شد رسم میدان نهاد#همآورد و هم رسم چوگان نهاد (فردوسی،1379/7:220،ب 21) یزدگرد ساسانی از منذر تازی میخواهد تا پسرش بهرام را در کنار هنرهای دیگری که میآموزاند،آموزش چوگان باختن و گوی انداختن را خوب بیاموزاند: دگر آنکه دانستن باز و یوز#بیاموزدش کان بود دلفروز و دیگر که چوگان و تیر و کمان#همان گردش رزم باید گمان (فردوسی 1379/7:270،ب 113) سهراب،هنگامی که سه سال دارد،چوگانبازی را نیک میداند: چوه سه ساله شد ز خم چوگان گرفت#به پنجم دل تیر و پیکان گرفت چو ده ساله شد،زان زمین کس نبود#که یارست با او نبرد آزمود (فردوسی 1379/2:178-177،ب 116) شاپور ذوالاکتاف نیز برابر روایت شاهنامه در هفت سالگی رسم آورد و نبرد و چوگان باختن را میدانسته است(بنگرید به:فردوسی،1379/6:219،ب 6 به بعد)."