چکیده:
پروژه روشنگری مفهوم جدیدی از جامعه و علوم اجتماعی را مبتنی بر عقلانیت عرضه کرد. این پروژه یک برداشت از عقلانیت را مستقل از زمینه های تاریخی و اجتماعی و مستقل از هر شناخت از ماهیت یا هدف انسان وعده داد. اما مفاهیم اخلاقی مفاهیمی بدون زمان، محدود، بدون تغییر و قطعی نیستند که بتوان آنها را جدا از تاریخشان بررسی کرد و شناخت. مفاهیم اخلاقی را که بنیان های فهم ما از یک جامعه ی به خوبی نظم یافته وعادلانه را شکل می دهند باید به طور تاریخی و در بستر فرهنگی آنها مطالعه کرد. اما نه تنها وعده های پروژه ی روشنگری محقق نشد، بلکه خود این پروژه به لحاظ بنیادی دچار نقص و کاستی است و این وعده اصولا هرگز قابلیت اجرایی شدن ندارد و به این ترتیب تفکر سیاسی و اخلاقی مدرن در وضعیت سردرگمی به سر برده است.
معرفت اجتماعی برآمده از پروژه روشنگری فرهنگ جامعه شناسی را بنا نهاد که پس از سه قرن امروز با چالش های اساسی روبروست. این چالش ها بیانگر کاستی های ساختاری در معرفت اجتماعی حاکم هستند که به نوبه خود مانع از شکل گیری یک نظریه ی اخلاقی جامع می شود که ضرورت تام شکل گیری یک نظریه جامع عدالت اجتماعی است، نظریه ای که در مقابل نسبیت های زمانی و مکانی از استحکام لازم برخوردار باشد.
نظریه های عدالت اجتماعی مبتنی بر شناخت حاصل از پروژه روشنگری را می توان به دو دسته کلی تقسیم بندی کرد. نظریه هایی که جهت گیری خودخواهانه و فردگرا دارند و نظریه هایی که جهت گیری اجتماعی دارند. دسته نخست نظریه ها بر مفهوم فرد به عنوان واحد بنیادی علائق و توجه اخلاقی استوار است. در این برداشت تقدس زندگی فردی، احترام به شان او بر اساس برابری اخلاقی انسان ها به رسمیت شناخته می شود. به این معنا این دسته از نظریه های عدالت اجتماعی فردگرا هستند. در دسته ی دوم نظریه های عدالت اجتماعی افراد را نسبت به یکدیگر متعهد می بیند و از همین رو ماهیت اجتماعی این نظریه ها شکل می گیرد. افراد نسبت به یکدیگر دارای وظایفی هستند که ناظر بر حقوقی هستند که منافع شخصی آنها را تامین می کنند. کاستی های روش شناختی فردگرایی و کل گرایی از جمله موانع دیگری هستند که مانع از شکل گیری یک نظریه جامع و فراگیر در حوزه عدالت اجتماعی شده اند.
خلاصه ماشینی:
پرسشهایی همچون چه چیزی به یک فرد یا گروهی از افراد حق انتظار همکاری از سوی فرد یا گروهی از افراد دیگر را در یک مبادلۀ اجتماعی(بهطور ویژه یک حق اقتصادی)میدهد به نحوی که گروه نخست از این همکاری منتفع میشود و گروه دوم منتفع نمیشود؟آیا اینکه بعضی بیش از دیگران داشته باشند عادلانه است؟آیا این درست است که کسی مزیت اقتصادی بر فرد دیگری داشته باشد، حتی اگر هر دو به قواعد اجتماعی موجود وفادار بمانند؟ تلاشهای اندیشمندان در ارائۀ یک نظریۀ جامع عدالت اجتماعی تا جایی که تاریخ مکتوب نشان میدهد دستکم به بیش از دو هزار و پانصد سال قبل و از زمان سقراط به اینسو برمیگردد.
نکتۀ دیگری که دورکیم متذکر میشود این است که برای اینکه یک امر واقع اجتماعی وجود داشته باشد،باید تعاملات فردی وجود داشته باشد که به«باورها و شیوههای رفتاری که بهطور جمعی بنا نهاده شدهاند،بینجامد در این صورت میتوان جامعهشناسی را به مثابۀ علم نهادها،تکوین و کارکردهای آنها تعریف کرد»(همان:45).
اکنون که مشخص شد گروههای اجتماعی واقعی هستند و نیز اینکه میتوانیم شیوۀ عمل آنها را تبیین کنیم(اصل موضوع شمارۀ یک)،و اینکه در درون خودشان دچار تعارضهای مکرر هستند(اصل موضوع شمارۀ دو)،با این پرسش مواجه میشویم که:چرا همۀ جوامع خودشان را به طریقی صرفا منفجر،تجزیه یا تخریب نمیکنند؟به نظر میرسد واضح است که گاهگاهی چنین انفجارهایی رخ میدهند،اما در بیشتر زمانها چنین نمیشود.
برداشت او از انسانها به عنوان موجوداتی که هدف خاصی دارند این امکان را با خود مطرح میکند که ما ممکن است از آرمانها فاصله داشته باشیم-این نکته دلالت دارد بر اینکه به شیوهای عمل کنیم که در تعارض یا نفی هدف ما باشد.