چکیده:
اسطوره¬ یکی از عناصر عمدۀ سامان¬دهی زبان و معنای شعر معاصر است. گرچه اسطوره¬ها اساسا متعلق به دنیای باستاناند و از رهگذر روایات قدسی و مینوی، جهان¬بینی مردمان آن عصر را تدارک می¬دیدهاند، در دنیای جدید و در عصر خردگرایی نیز همچنان در ذهن و زبان انسان امروزی حضوری تأثیرگذار دارند. شاعران بنابر ذهنیت تخیلی و به جهت نیروی خیالین اسطوره¬ها، فراوان از آن تأثیر می¬پذیرند و به بازتولید و باززایی آن دست می¬زنند..هر شاعری بنابر فکر و فرهنگ خویش و زمینه¬های ذوقی و اندیشگی، به برخی از اسطوره¬ها بیشتر توجه دارد. سیاوش کسرایی بهخاطر ذهنیت سیاسی و ایدئولوژیک خود و نیز بر اساس مقتضیات عصر، از برخی از اسطوره¬ها با کارکردهای خاصی بهره گرفته و گاه در شکل آنها تغییراتی نیز داده است. او حتی از برخی شخصیت¬های تاریخی اسطوره¬سازی نموده و به آنها خصلت اسطوره¬ای داده است. در این مقاله به چگونگی و چرایی باززایی و خلق اسطوره¬ها در شعر سیاوش کسرایی پرداختهایم.
خلاصه ماشینی:
ب) باززايي اسطوره هاي کهن با تغيير شکل و کارکرد آنها اگر اين شرايط تا حدودي با شرايط شکل گيري اساطير تفاوت داشته باشـد، انطبـاق و باززايي کامل امکان پذير نبوده ، شاعر دست به تغيير در شکل اين اساطير مي زند تـا آن را با وضعيت کنوني انطباق دهد؛ زيرا «اسطوره در هر زمـان ، شـکل و نقـش و کـاربرد ويژه اي دارد و در جريان زمان و در مرزهاي جغرافيـايي و در ميـان مردمـان گونـاگون ممکن است دستخوش دگرگوني هايي شود و نقش تازه اي بپـذيرد» (سـرکاراتي ، ١٣٧٨: ٢١٣)؛ مانند شـعر سـيمرغ دکتـر خـانلري کـه بـه دليـل تـأثر شـاعر از انديـشه هـاي اگزيستانسياليستي عصر، به ناچار اسطوره نيز رنگ و بوي اگزيستانسياليـستي بـه خـود گرفته است (حسن پور آلاشتي و امن خاني ، ١٣٨٥: ١).
در اينجا اين سه شکل کاربرد را در اشعار کسرايي مورد بررسي قرار مي دهيم : ١) بدون تغيير در شکل و کارکرد اسطوره (آرش کمان گير) سال هاي پس از ١٣٢٠ با سقوط رضاشاه ، دريچة اميدي بـر روي روشـن فکـران ايـران گشوده شد تا بلکه آنان بتوانند آزادي اي را که در عصر مشروطه با جان فشاني بسيار در آستانة دست يابي به آن بودند و با روي کار آمدن رضاشاه از دست رفته بود، دوبـاره بـه دست آورند.
بايد گفت اين تفسير اگرچه پارادوکس را از بين نمي برد، اما خارج از حقيقتـي نيـز نيست ، زيرا همان گونه که نشان داديم در شخصيت کسرايي نوعي تناقض ديده مي شود و از شاعري با چنان روحيه اي مي توان انتظار داشت که گاه از اميد دم بزند (شعر آرش کمان گير) و گاه نيز فرياد نااميدي سر دهد (شعر اندوه سيمرغ ).