چکیده:
مجموعه آثار محسن مخملباف مشتمل بر رمان، داستان کوتاه، نمایشنامه، مقاله و فیلمنامههای کوتاه و بلند است. مخملباف در توضیح سابقه سینمایی خود تأکید میکند که فیلمهایش به چهار دوره مختلف تعلق دارند (منصوری،1377: 151): دوره اول شامل فیلمهای «توبه نصوح»، «دو چشم بیسو»، «استعاذه و بایکوت» است؛ این فیلمها بیش از هر چیز بیانکننده دغدغههای سیاسی یا دینی مخملباف هستند. دوره دوم شامل فیلمهایی مانند «دستفروش» (1367)، «بایسیکلران» (1369) و «عروسی خوبان» (1369) میشود؛ دوره سوم نوبت عاشقی (1370)، «شبهای زایندهرود» (1370)، «ناصرالدین شاه آکتور سینما» (1371)، «هنرپیشه» (1372)، « سلام سینما» (1374)، و «نون و گلدون» (1375) است و دوره چهارم، دوره فیلمهایی است که صبغه سوررئالیستی دارند؛ مثل «گبه» (1375).1 به نظر میرسد مخملباف در نیمه اول دهه 1360 اصول سینمایی پیشینش را کنار میگذارد و شروع به ساخت فیلمهایی میکند که با آثار اولیهاش تفاوت بسیار دارند. «دستفروش» -که نقطه عطفی در کارنامه سینمایی مخملباف محسوب میشود- تحسین منتقدان بینالمللی را برانگیخت و پس از آن، «بایسیکلران» و «عروسی خوبان» ابعاد تازهای به سینمای مخملباف بخشیدند. میتوان استدلال کرد که مخملباف در «دستفروش» و فیلمهای بعدیاش، برخلاف نخستین فیلمهایش، دیدگاهی مدرن (هم از حیث مضامین و هم از حیث فنون) اتخاذ کرد. در این مقاله قصد داریم با رویکردی ادبی به بررسی ویژگیهای مدرنیستی فیلم «دستفروش» بپردازیم.
خلاصه ماشینی:
"اگر سطح تحلیل را عمیقتر کنیم و اپیزود دوم را به اپیزود نخست مربوط سازیم،درک خواهیم کرد که چرا دو بار ضربه زدن ساعت در دقیقۀ پنجاه فیلم ممکن استواجد معانی تلویحی بیشتری باشد:درست زمانی که پدر و مادر پس از تلاش ناکامشانبرای رها کردن کودک امامزاده را ترک میکنند و در خیابانها سرگردان میشوند،مردجوان اپیزود دوم در راه بازگشت به خانه است که تصادف میکند و رهگذرانوسایلش را به غارت میبرند.
16 از سوی دیگر،مرگ در لحظۀ تولد در این اپیزود،بسیار شبیه متناقضنمایزندگی/مرگ در تولد یک پیرزن است که ساختاری حلقوی دارد:وقتی دستفروش درآستانۀ مرگ قرار میگیرد،صدای ناهمزمان گریۀ کودکی شنیده میشود و در همینحین چهرۀ شخصیت اصلی را در چارچوبی تنگ میبینیم که حکایت از به دام افتادنشدارد.
در اپیزود دوم،عدم تعادل روانی مرد جوان وی را از نظراجتماعی نیز دچار مشکل کرده است و ناگزیر سبب انزوای بیشترش میشود(اونمیتواند بدون کمک گرفتن از دیگران از عرض خیابان عبور کند،یا در تشکیلاتیمدرن نظیر بانک درست عمل کند،یا حتی نمیتواند دختر مورد نظرش را بیابد و با اوعروسی کند).
در«بچۀ خوشبخت»،کودکان افلیج،پیرزن افلیج داخل امامزاده،مرد سیگارفروش افلیج،و در«تولد یکپیرزن»،مادر روی صندلی چرخدار بیانگر فلجشدگی جسمانی است،حال آنکهفلجشدگی ذهنی از طریق تصویر کودکان معلول بستری در آسایشگاه در اپیزود نخستفیلم و مرد مجنونی که جمعیت دورهاش کردهاند در نخستین نمای اپیزود دوم فیلم بهنمایش گذاشته شده است.
توجیهی دیگر این است کهماهیت«بینامتنی» (''lautxetretni'') فیلم و ادبیات مدرن/پسامدرن که سبب مخدوش شدن مرزهایبین متون میشود،بالطبع مفهوم«ژانر»را نیز مورد تردید قرار میدهد."