خلاصه ماشینی:
"اندیشهء انتقادی رادیکال پس از ناکامی جامعهء مدرن در دستیابی به وعدههای خوشبینانهء تحقق ترقی،بهروزی و خوشبختی انسان در روزگار نو به بار آمد و تأمل نقادانه در سرشت نظام مدرن و ماهیت مناسبات اجتماعی چیره بر آن را پیشهء خود قرار داد.
از منظر این شیوهء انتقادی «دوگانه» dichotomous ،تحولات مدرن،ضمن آنکه حلقهای اساسی در زنجیرهء پیشرفت تاریخی بشر به شمار رفته و ازاینرو دارای مضمونی پویا و بالنده بود،معذلک،با چیره کردن روح سودجویی و کالاپرستی بر زندگانی نو،ویرانی همبستگیهای اجتماعی و انسانی و بیگانگی با خویشتن را هم برای انسان نو به ارمغان آورده بود.
20مارکس، همینطور در نقد فلسفهء حق هگل،دوپارگی جامعهء مدنی-مرکب از افراد مستقل خودپرست-و دولت سیاسی-متشکل از اشخاص حقوقی و شهروندان انتزاعی-را نشانهء جدایی انسان از وجود کلی اجتماعی او و تبدیل شدن بخشی از آن به عنوان چیزی بیرونی در برابر بخش دیگر،در نظر آورده است.
31 بدینترتیب،در تصویر مارکس از ماهیت دوچهرهء جامعه مدرن،نشان داده میشود که چگونه این جامعه در وجه پذیرفتنی و عقلیاش،حامل عوامل و نیروهای تاریخی پیشرویی است که بنیاد جامعهء کهن را دگرگون ساخته و برای نخستین بار در تاریخ، امکانات معنوی و مادی رهایی،پیشرفت و تعالی بشر را فراهم آوردهاند.
او در این جهت، فکر دگرگونی مناسبات غیر انسانی کالاپرستانهء موجود را که به مسخ روابط اجتماعی و بروز هرجومرج در ارکان جامعهء جدید انجامیده بود،مضمون اندیشهء انتقادی خود قرار داد.
34 در جهت رفع چنین تعارضی بود که مارکس،طرح آرمانشهر بیطبقهء خود را به عنوان بدیل و جایگزین وجه غیر عقلی مناسبات حاکم بر جامعهء مدرن،برپایهء سامانی نو برای آینده درانداخت،و آن را دنبالهء منطقی مسیر ناتمام و بازمانده از پیشرفت نظام مدرن قرار داد."