ملخص الجهاز:
"لینگ پرسید:«من نزدیکش خوابیده که صدای پسر را شنید اگر صدام زد؟» خانم تیپتون سر تکان داد و در اتاق کناری را باز کرد.
آنروز عصر،وقتی با خانم تیپتون دربارهء بیماری مایک صحبت کرده بود گفته بود دیگر برای این کارها خیلی دیر شده.
وقتی صدای سرفههای خشک و کوتاه مایک در راهرو پیچید،لینگ دوید طرف اتاق و از همان دم در شروع کرد به حرف زدن:«مایک!من لینگتان بود.
» لینگ هر روز صبح،وقتی صبحانه و قرصهای مایک را برایش میآورد،پردههای اتاق را کنار میزد و جملهء همیشگیاش را تکرار میکرد:«تماشاکن،مایکی!خدا یک روز قشنگ دیگر آفرید، فقط به خاطر تو!او انتظار داشت تو آن را تماشا کرد.
» یکی از وظایف لینگ این بود که شبها همصحبت مایک باشد،چون خانم تیپتون قرص اعصاب میخورد و خوابش سنگین میشد.
خبری از معجزه نبود -معجزهای که از اولین روز آمدنش به این خانه،برای رسیدنش دعا کرده بود-حتی لینگ هم (به تصویرصفحه مراجعه شود) که همیشه امیدوار بود و چشم به راه نزول رحمت خدا،میفهمید که وقتشان کمکم دارد تمام میشود.
خوشبختانه،حرفی که لینگ روز اول درباره قوی بودنش به خانم تیپتون زده بود حقیقت داشت؛چون این روزها برای بردن مایک به دستشویی،تقریبا باید بغلش میکرد.
حتی بعد از چند هفته آمدورفت،یک روز مایک به لینگ گفت برای او متأسف است.
هر چند این روزها لینگ دیگر مجبور بود مدام یاد خودش بیندازد که باید لبخند بزند،و فکر میکرد دکتر هنسون واقعا شورش را درآورده.
لینگ دور از آنها مینشست-صندلی پشت میز مایک را کشانده بود کنار پنجره تا بتواند باغچه خانم تیپتون را تماشا کند."